تعداد نشریات | 161 |
تعداد شمارهها | 6,532 |
تعداد مقالات | 70,502 |
تعداد مشاهده مقاله | 124,117,017 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 97,221,844 |
مطالعات گاهنگاشتی سفالهای مسسنگی تپۀ خُلِهکو تاکستان | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مطالعات باستان شناسی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مقاله 12، دوره 7، شماره 2 - شماره پیاپی 12، دی 1394، صفحه 175-195 اصل مقاله (1.19 M) | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22059/jarcs.2015.57755 | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نویسندگان | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
حمید رضا ولی پور* 1؛ ساره نعمت الهی نیا2 | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
1استادیار گروه باستانشناسی دانشگاه شهید بهشتی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
2دانش آموخته کارشناسی ارشد باستان شناسی، دانشگاه آزاد اسلامی واحد ابهر | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
چکیده | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
محوطۀ خلهکو در حاشیۀ غربی دشت قزوین و در جنوب شهرستان تاکستان قراردارد. این محوطه را در بهار 1390 رضایی کلج گمانهزنی و حریم آن را تعیین کرده است. گاهنگاری نسبی کاوشگر بر مبنای یافتههای سفالی، نشانگر وجود آثاری از دورههای اسلامی و پیش از تاریخ در این محوطه است. در بررسیهای اولیه تخمین زده شد که سفالهای پیش از تاریخی خلهکو به دورۀ مسسنگی تعلق دارند. در این نوشته گونهشناختی سفالهای مسسنگی این محوطه مطالعه شده است؛ به همین منظور، ابتدا یافتههای سفالی مسسنگی خلهکو بر اساس ویژگیهایشان طبقهبندی و گونهشناسی شدند. چهار گونۀ سفالی منقوش زاغه، استاندارد زاغه، سادۀ زاغه و چشمهعلی شناسایی شد. پس از آن برای دست یافتن به گاهنگاری نسبی محوطه، گونههای سفالی با محوطههای شمال مرکزی (فلات مرکزی) مقایسه شدند. گاهنگاری مقایسهای انجام شده نشان میدهد آثار پیش از تاریخی خلهکو مربوط به دورۀ مسسنگی انتقالی قدیم است که در محدودۀ زمانی 5200 تا 4600 پ.م جای میگیرد. | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
کلیدواژهها | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
تپۀ خلهکو؛ گونهشناسی؛ گاهنگاری نسبی؛ مسسنگی انتقالی؛ دشت قزوین | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
اصل مقاله | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
در سالهای اخیر مطالعات باستانشناختی دورههای نوسنگی و مسسنگی شمال مرکزی ایران (فلات مرکزی) به مرحلة نوینی وارد شده است (فاضلی، 1385؛ Fazeli et al. , 2009؛ ولیپور، 1390). افزایش مطالعاتِ هدفمند میدانی، انتشار نتایج حاصل از آنها و نیز مطالعات تکمیلی میانرشتهای، زمینه را برای درک بهتر و به تبع آن پژوهشهای بیشتر دربارة این دورههای پر ابهام، اما مهم فراهم آورده است. در بهار 1390 خورشیدی رضایی کلج، کارشناس سازمان میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی استان قزوین، تپۀ خلهکو تاکستان را با هدف تعیین عرصه و حریم گمانهزنی کرد. پیش از آن، یحیی کوثری این محوطه را در سال 1358 کاوش کرده بود (رضایی کلج، 1390: 7). در سال1390 هفت گمانه در موقعیتهای مختلف در اطراف تپه ایجاد شد. با پایان کاوش در این محوطه که در بافت مسکونی شهر تاکستان قرارگرفته است، آثار و شواهدی از دورههای پیش از تاریخ و اسلامی به دست آمد. رضایی کلج آثار پیش از تاریخی این محوطه را متعلق به دورۀ مسسنگی انتقالی میداند (همان: 176). 735 قطعه سفال مسسنگی این محوطه در پنج گمانه یافت شده است. در راستای پژوهشهای باستانشناختی در دشت قزوین، تجزیه و تحلیل و مطالعۀ سفالهای پیش از تاریخیِ به دست آمده از گمانهزنی خلهکو در شناخت سنت سفالگری محدودۀ غرب شمال مرکزی ایران، توالی فرهنگی منطقه و گاهنگاری نسبی آن سودمند است. مقایسۀ این سفالها با سفالهای به دست آمده از محوطههای همجوار، از سویی آشکارکنندۀ برهمکنشهای فرهنگی و از سوی دیگر، پدیدار کنندۀ ویژگیهای فنشناختی منحصربهفرد و بومی این محوطه است؛ بنابراین، در پژوهش حاضر مجموعه سفالهای به دست آمده از دورۀ مسسنگی این محوطه از نظر گونهشناختی مطالعه شده است. گونهشناسی سفال یکی از ابزارهای مرسوم در مطالعات باستانشناختی است که امکان تحلیلهای بعدی را در حوزۀ مطالعات سبکشناختی، تغییرات فرهنگی، برهمکنشهای منطقهای و فرامنطقهای و حتی تحلیلهای اجتماعی و فرهنگی فراهم میآورد؛ بنابراین، هرچند اصول اساسی گاهنگاری یکی است و در مواردی به صورت تکراری انجام میشود، اما همچنان به عنوان یکی از مهمترین ابزارها و روشهای باستانشناختی محسوب میگردد. گونهشناسی، روشی رایج در باستانشناسی است که در مطالعه و طبقهبندی یافتههای سفالی کاربرد فراوان یافته است (رجوع کنید به Shepard, 1985؛ O'Brien and Lyman, 2002). نتایج حاصل از این گونه مطالعات، به شناسایی سبکهای سفالی و تغییر یا ثبات آنها کمک چشمگیری کرده است. با در نظر گرفتن چنین تغییراتی میتوان دگرگونیهای اجتماعی و در نهایت تطورهای فرهنگی را بررسی کرد؛ به همین منظور، ابتدا این سفالها بر اساس شباهتهای ظاهری و ویژگیهای فناورانه و بر مبنای طبقهبندی سفال زاغه (ملک شهمیرزادی، 1374: 9) دستهبندی شدند و پس از آن ویژگیهای سفالی هر دسته یادداشت شد. دادههای گردآوری شده با استفاده از روشهای مقایسۀ تطبیقی با نتایج و مواد مشابه از محوطههای همزمان دیگر سنجیده شد.
خلهکو در منطقهای از فلات ایران قرارگرفته است که در پژوهشهای باستانشناسی به نامهای «فلات مرکزی»، «شمال مرکزی» و «مرکز فلات ایران» خوانده شده است. فلات مرکزی ایران، از جمله مصطلحترین نامهایی است که پژوهشگران برای آن استفاده کردهاند. مجیدزاده (1366)، ملک شهمیرزادی (1382)، فاضلی (1385) و ولیپور (1390) نام فلات مرکزی را به کار بردهاند و طلایی (1390الف و ب) به پیروی از دایسون این منطقه را شمال مرکزی ایران نامیده است. وندن برگ نیز این منطقه را هفتمین ایالت ایران خوانده و با نام عراق عجم معرفی کرده است (1390: 120). از لحاظ جغرافیایی، این منطقه متشکل از دشتهای حاشیۀ کویرِ مرکزیِ فلاتِ ایران است که به دامنۀ رشتهکوههای البرز و زاگرس ختم میشود. این اقلیم امکان ایجاد استقرارهای پیش از تاریخی مبتنی بر کشاورزی و دامداری را فراهم کرده که تعداد و تمرکز آنها از دورهای به دورهای دیگر متفاوت بوده است (طلایی، 1390 ب: 133-136). دشتهای تهران، قزوین، کاشان، ساوه و بنا بر برخی طبقهبندیها، دشت گرگان در این منطقۀ جغرافیایی قرارمیگیرند (ملک شهمیرزادی، 1382: 359). نگهبان (1385: 482) در انتهای کتابِ مروری بر پنجاه سال باستانشناسی ایران، جدولی از پیشینۀ پژوهشهای باستانشناسی ایران در فاصلۀ سالهای 1818 تا 1978 میلادی فراهم آورده که در آن بررسی باستانشناسی ج. موریه (J. Morier) را در سال 1197 خورشیدی در شهر ری (در جنوب تهران) و حفاری اوزالی (Sir W. Ouseley) را در سال 1208 در این شهر، به عنوان نخستین فعالیت باستانشناسی در فلات ایران معرفی کرده است. اگرچه ممکن است اینگونه فعالیتها در قالب پژوهشهای علمی امروزین باستانشناسی نگنجد، بسیار پیشتر از بازدیدهای مشهور مادام ژن دیولافوای (ِJane Dieulafoy) فرانسوی از جنوب غرب ایران در سال 1263 و راولینسون (H. C. Rawlinson) از کتیبۀ بیستون در سال 1225 صورت گرفته است. در دشت تهران، در سالهای 1291 و 1304 رئیس هیئت باستانشناسی وقت فرانسه در ایران، دمرگان پژوهشهای باستانشناختی در دشت قزوین را نخستین بار عزتالله نگهبان آغاز کرد. وی در سال 1349 خورشیدی جنوب دشت قزوین و منطقۀ بویینزهرا را شناسایی و بررسی کرد (ملک شهمیرزادی، 1382: 318). پس از آن بررسی، نگهبان در همان سال (1349) سه تپۀ پیش از تاریخی، زاغه، قبرستان و سگزآباد را کاوش کرد (همان). وی دورۀ استقراری زاغه را به اجتماعات قبل از سیلک نسبت میدهد و معتقد است تاریخ استقرار زاغه به هزارۀ هشتم قبل از میلاد میرسد (نگهبان، 1356: 45). در دهۀ پنجاه خورشیدی و پس از چندین سال وقفه، در سال 1378 ملک شهمیرزادی تپه زاغه را لایهنگاری کرد (Malek Shahmirzadi, 1977). پس از وی، فاضلی در 1380 تپه زاغه را با هدف مطالعۀ گسترش ابعاد محوطۀ زاغه در مراحل نوسنگی، مسسنگی و تخصصپذیری فن مورد کاوش قرارداد. او نخستینبار در سال 1377 (فاضلی و دیگران، 1384) و پس از آن به مدت سه فصل (از سال 1382) دشت تهران را بررسی کرد (ولیپور، 1390: 42). این بررسیها با همکاری مشترک دانشگاه بردفورد انگلستان و دانشگاه تهران، با هدف تعیین توزیع محوطهها در دشت تهران از پارینهسنگی تا مسسنگی جدید و تعیین گاهنگاری مطلق دشت تهران صورت گرفت (Coningham et al., 2004: 1). در این بررسیها شواهد تبدیل جوامع نوسنگی ساده (Simple Society) و بیرتبه (Egalitarian Society) به جوامع سلسلهمراتبی (Hierarchical Society) مسسنگی و آگاهی از فرآیند تخصصگرایی و استانداردسازی محصولات در جوامع نوسنگی تا مسسنگی، مورد توجه قرارگرفت (Ibid). فاضلی تپة پردیس را نیز که در بررسی سال 1382 شناسایی شده بود، در طی دو فصل در سالهای 1383 و 1384 کاوش کرد (ولیپور، 1388؛ Wong, 2008). وی همچنین بررسی نظاممند دشت قزوین را نیز در سال 1382 انجام داد (فاضلی، 1385). در میان محوطههای یافت شده در بررسیهای سال 1382 دشت قزوین؛ تپۀ ابراهیمآباد (هزارجلفا)، تپۀ ظهیرآباد (ظهیرتپه)، کمالآباد و قرهقباد دارای لایههای مسسنگی انتقالی هستند (همان). فاضلی در سال 1385 چهاربنه (فاضلی و دیگران، 1386 الف) و ابراهیمآباد (فاضلی،1386 و فاضلی و دیگران، 1386 ب) را لایهنگاری کرد. دردشتکاشان،گیرشمندرسالهای1933و1934 تپۀ جنوبی سیلک را کاوش کرد ((Ghirshman,1938. وی پس از یک وقفۀ سه ساله، در سال 1936 همزمان با تپۀ جنوبی، تپۀ شمالی و گورستانهای A وB را کاوش کرد (ملک شهمیرزادی، 1382: 340). در سال 1380 تیمی بینالمللی با سرپرستی صادق ملک شهمیرزادی نخستین فصل طرح بازنگری سیلک را انجام داد. در سالهای 1381 و 1382 کاوشها در سیلک ادامه یافت (Malek Shahmirzadi, 2004). پس از ملک شهمیرزادی، فاضلی سیلک را مجدداً کاوش کرد (فاضلی، 1385: 22). ملک شهمیرزادی در سال 1379، در دشت گرگان و در شمال شرق گنبد کاووس، محوطۀ آقتپه را کاوش کرد. وی معتقد است که آقتپه در برگیرندۀ سه دورۀ فرهنگی است؛ او این سه دوره را فلات عتیق، فلات قدیم و عصر آهن و هخامنشی دانسته است (ملک شهمیرزادی، 1382: 382). وی همچنین آقتپه را با فرهنگهای مسسنگی فلات مرکزی مرتبط میداند و سفالهای آن را با سفال نوع زاغه و چشمهعلی مقایسه کرده است (ملک شهمیرزادی، 1382). کاوش در محوطۀ ازبکی و تپههای اقماری آن در دشت نظرآباد نیز به سرپرستی یوسف مجیدزاده از سال 1377 شروع و به مدت شش فصل به انجام رسید و اطلاعات تازهای دربارۀ تحولات فرهنگی دورههای مختلف پیش از تاریخ در اختیار محققان قرار داد (مجیدزاده، 1389).
تا پیش از کاوشهای گیرشمن در سیلک، اساس گاهنگاری در ایران بررسیهای سطحی در جنوب غرب ایران و کاوشهای انجام گرفته در شوش، جعفرآباد، جوی، بوهلان، بندبال و موسیان بوده است (ملک شهمیرزادی، 1374: 2). کاوشهای نظاممند گیرشمن در سیلک و نیز کاوشهای اشمیت در حصار Schmidt,1937)) و چشمهعلی Schmidt,1935)) زمینه را برای نخستین گاهنگاریهای فلات مرکزی بر اساس کاوشهای باستانشناختی فراهم کرد. اشمیت سه دورۀ I، II و III در حصار و سه دورۀ فرهنگی پیش از تاریخ، تاریخی و اسلامی را در چشمهعلی شناسایی (همان) و گیرشمن پس از کاوش در سیلک، چهار دورۀ فرهنگی را بر اساس یافتههایش در تپههای شمالی و جنوبی از یکدیگر متمایز کرد: سیلک I و سیلک II در تپۀ شمالی و سیلکIII و سیلک IV در تپۀ جنوبی (همان). این پژوهشها تا آغاز جنگ جهانی دوم ادامه داشت (ملک شهمیرزادی، 1374: 2). مککان نظریۀ دو قطبی بودن فرهنگهای پیش از تاریخ ایران (Mc Cown, 1954) را در مقالهای با عنوان «گاهنگاری و لایهنگاری مقایسهای ایران» در سمینار موسسۀ شرقشناسی دانشگاه شیکاگو ارائه کرد (ملک شهمیرزادی، 1374: 2). در این مقاله وی جغرافیای پیش از تاریخ ایران را به دو منطقه تقسیم کرد؛ فرهنگ سفال نخودیرنگ در جنوب و جنوب غرب ایران و منطقۀ فرهنگی تحت نفوذ سفال قرمزرنگ در شمال و شمال شرق فلات ایران (نگهبان، 340:1385). نظریۀ مککان تا حدود نیمۀ دوم دهۀ 70 میلادی از مقبولیت تامی برخوردار بود (ملک شهمیرزادی، 29:1387). وی منطقۀ تحت نفوذ سفال قرمزرنگ را به ترتیب زمانی به فرهنگهای سیلک، چشمهعلی و حصار تقسیم کرد (Mc Cown, 1954: 56-7). در سال 1965 در ویرایش جدید گاهنگاری باستانشناسی جهان باستان، مقالۀ مککان حذف شد و به جای آن مقالۀ دایسون با عنوان «گاهنگاری نسبی ایران از 6000 تا 2000 قبل از میلاد»جایگزین آن شد. دایسون با به کار بردن اصطلاح «افقهای فرهنگی» پایۀ مطالعۀ خود را گاهنگاری بینالنهرین قرارداد و با مقایسۀ محوطههای ایران با بینالنهرین، گاهنگاری ایران را تدوین کرد (ملک شهمیرزادی، 1374: 3). در این شیوۀ توالی فرهنگی، سیلک II همافق با فرهنگ حلف- عبیدِ سه (4500-3900 ق.م) قرارگرفت (فاضلی، 1385: 20). این مقاله بعدها دوبار در سالهای 1991 و 1992 میلادی ویرایش شد (ملک شهمیرزادی، 1374: 4؛Dyson, 1991 ). در مقالۀ سال 1991میلادی برای نخستینبار فلات مرکزی ایران به سه قسمت فرهنگیِ شمال مرکزی ایران، فلات شمالی و گرگان تقسیم و هر کدام در جدول گاهنگاری مجزا بررسی شد (ملک شهمیرزادی، 1374: 4). در مقالۀ 1992 ویت و دایسون تقسیمبندی دیگری برای پیش از تاریخ فلات مرکزی منطبق بر شرایط جغرافیایی انجام دادند. آنها گاهنگاری قزوین و کاشان را در دو بخش جداگانه به عنوان قسمتی از فلات مرکزی مطالعه کردند؛ در این جدول، زاغه قدیمیترین استقرار در دشت قزوین و کاشان معرفی شده است و پس از آن به ترتیب سیلک I3-4، چشمهعلی و قبرستان I تا IV قرارگرفتهاند (ولیپور، 1390: 36). نگهبان پس از کاوشهای مستمرش در دهۀ پنجاه خورشیدی در دشت قزوین، جدول گاهنگاری فلات مرکزی ایران را تدوین کرد. وی در تدوین این جدول گاهنگاری از نظریۀ مککان تأثیر پذیرفته بود (همان). نگهبان برای سه محوطۀ زاغه، قبرستان و سگزآباد تداوم استقرار پیشنهاد کرد و فرهنگهای باستانی ایران را به هشت دوره تقسیم کرد (ولیپور، 1388: 16). در ایران، مجیدزاده اصطلاح فلات را در گاهنگاری پیش از تاریخ فلات مرکزی به کار برد (Majidzadeh, 1981:142). تقسیمبندی مجیدزاده شامل فلات عتیق، فلات قدیم، فلات میانه و فلات جدید است. پس از مجیدزاده، ملک شهمیرزادی نیز از اصطلاح «فلات» برای تدوین جدول گاهنگاری خویش استفاده کرد (ملک شهمیرزادی، 1382: 539). دورۀ شکلگیری فلات، فلات عتیق و فلات قدیم زیرمجموعۀ دورۀ نوسنگی با سفال معرفی شده است. فاضلی (2009: 10) و ولیپور (1390: 56) آخرین تجدیدنظر در گاهنگاری فلات مرکزی را انجام دادهاند. فاضلی در جدول گاهنگاریِ خود از اصطلاحات باستانشناختی نوسنگی، مسسنگی و مفرغ استفاده کرده است (فاضلی، 1385: 22). وی همچنین با افزودن دورة مسسنگی انتقالی به این جدول، دورۀ مسسنگی را به چهار مرحلة کوچکتر تقسیم کرده است (همان). در تجدیدنظر جدید، دورۀ نوسنگی و دورۀ انتقالی مسسنگی هر کدام به دو دوره تقسیم شدهاند: نوسنگی قدیم و جدید، مسسنگی انتقالی قدیم و جدید. دلیل این تقسیمبندی، طولانی بودن این دورهها و نیاز به تبیین تغییراتاجتماعیباکمکتقسیمبندیهایجزئیترعنوان شده است (رجوع کنید به: (Fazeli et al. 2005, 2009.
همانگونه که گفته شد در تعیین حریم در سال 1390 هفت گمانه با ابعاد 2×2 متر در اطراف محوطه ایجاد شد (شکل 1). در گمانههای 6 و 7 تنها آثار متعلق به دورۀ اسلامی یافت شد؛ بدین سبب در راستای اهداف این مطالعه تنها سفالهای گمانههای اول تا پنجم بررسی شده است. توصیف، طبقهبندی و گونهشناسی سفالهای مسسنگی در خلهکو بر اساس ویژگیهای سفالی، از جمله آمیزه، پرداخت و پوشش بیرونی و درونی قطعات سفالی، کیفیت پخت، نوع نقش و فرم سفال صورت گرفته است. در این مطالعه، چهار گونۀ سفالیِ منقوش زاغه،سادۀزاغه،استانداردزاغهوچشمهعلیشناساییشد. در مجموع 311 قطعه سفال منقوش زاغه، 286 قطعه سفال استاندارد زاغه، 123 قطعه سفال سادۀ زاغه و تنها 15 قطعه سفالچشمهعلیمشاهدهوطبقهبندی شدوهیچنمونهظرفسالمیازاین چهار گونه به دست نیامد. لازم به یادآوری است که برای نخستینبار ملکشهمیرزادی در پی کاوشهای تپه زاغه، انواع سفالهای نوع زاغه را معرفی و با استفاده از اصطلاحات ابداعی خویشآنهارادرسهدستۀاستاندارد زاغه، منقوش زاغه و سادۀ زاغه مطالعه کرده است (Malek Shahmirzadi, 1977 و ملک شهمیرزادی، 1374).درزیرشرحمطالعۀاین چهار گونۀ سفالی در خلهکو به تفصیل آورده شده است. 1-4. گونۀ منقوش زاغه بیشترین قطعات سفالی یافت شده به تعداد 311 نمونه در نهشتههای فرهنگی پیش از تاریخی تپۀ خلهکو، از این گونۀ سفالی بوده است (جدول 1و نمودارهای 1 و 2). این قطعات بیشتر از کانتکستهای 203 و 204 در گمانۀ دوم و کانتکست 113 در گمانۀ اول یافت شدهاند. از این میان 4/34 درصد لبه، 6/2 درصد کف و 63 درصد بدنه هستند. تمامی قطعات سفالی این گروه دستسازند. اکثر قریب به اتفاق قطعات سفالی این گونه (1/97 درصد) ظرافتی متوسط دارند. آمیزۀ 82 درصد از این قطعات تشکیل شده از مواد آلی است و در آمیزۀ 4/17 درصد نیز از ترکیب مواد آلی به همراه شن نرم و شن ریز استفاده شده است. آمیزۀ تنها دو قطعه سفال مواد کانی بوده است. تقریباً نیمی از قطعات (2/49 درصد) در حین پخت در معرض حرارت کافی قرارگرفتهاند. سطح بیرونی اکثر قطعات با پوشش گلیِ رقیق پوشانده شده و اغلب صیقل شدهاند. درصد اندکی نیز تنها با دستِ مرطوب پرداخت شدهاند. سطح درونی این قطعات نیز همانند سطح بیرونی، بیشتر با پوششِ گلی رقیق پوشیده شده است و پرداختی صیقلی دارد. دست مرطوب نیز از دیگر شیوههای به کار رفته در پرداخت سطوح است که در بدنۀ درونی هشت درصد سفالها استفاده شده است. رنگ سطح بیرونی، سطح درونی و خمیرۀ همۀ این قطعات با جدول مانسل(Munsell Soil Color Chart) تطبیق داده شده است؛ البته یادآوریِ این نکته الزامی است که به دلیل یکدست نبودن رنگ سفالها، نمیتوان رنگ سطح بیرونی و درونی سفالهای یک گونۀ سفالی را با تنها یک رنگ انطباق داد؛ در حقیقت آنچه مدنظر است،طیفیکرنگاست، نه دقیقاً یک رنگ مشخص در جدول مانسل. این خصیصه مرتبط با عوامل متعددی چون پخت سفال، نوع خاک، مواد افزودنی و یا واکنشهای شیمیایی در حین عملآوری و پخت سفال است. رنگ سطح بیرونی سفالهای گونۀ منقوش زاغه در دو طیف رنگیِ نخودی و قرمز روشن مشاهده میشود. رنگ نخودی بیشترین فروانی را دارد. رنگ 10YR6/4 light yellowish brown در جدول مانسل با رنگ بیرونی تعداد قابلتوجهی قطعات سفالی که در طیف رنگی نخودی قرارمیگیرند، هماهنگی دارد. بیشترین سفالهایی که رنگ سطح بیرونیشان در طیف قرمز روشن قرارمیگیرد نیز منطبق با رنگ 5YR6/6 reddish yellow است. رنگ سطح درونی سفال گونۀ منقوش زاغه نیز از همین روال تبعیت میکند. رنگ خمیره نیز در دو طیف رنگی نخودی و قرمز روشن مشاهده میشود. رنگ نخودی بیشتر مطابق با رنگ مانسل 10YR6/4 light yellowish brown و قرمز روشن منطبق با دو رنگ 5YR6/6 reddish yellow و7/5YR7/4 pink است؛ البته درسهنمونۀمنحصربهفرددرگمانۀاولودرکانتکست113رنگسطحبیرونی،درونیوخمیرۀسبزکمرنگ است. تمامی نقشمایههای این گونۀ سفالی هندسی است. 2/75 درصد از این نقوش به رنگ قهوهای و 18/22 درصد قرمزرنگ است. 8/2 درصد نقوش نیز به رنگ سیاه است. نقش خطوط افقی موازی بیشترین فراوانی را دارد (شکل 6-1 و شکل 3-6، 8، 10). 81 درصد این نوع نقش در کانتکست 205 در گمانۀ دوم و کمترین تعداد در گمانۀ اول و تنها یک قطعه در کانتکست 113 مشاهده شده است. این نقوش رنگ قهوهای و قرمز دارند و تنها در بدنۀ بیرونی ظروف ترسیم شدهاند. سفالگر کوشیده است خطوط توپر موازی رسم کند، اما کیفیت نقوش بسیار متفاوت است. نقوش به صورت یکدست و یکسان بر روی سفالها اجرا نشده است. این خطوط در برخی موارد به هم نزدیک و از یکدیگر دور شدهاند و در نهایت فاصلۀ خطوط از یکدیگر یکسان و مشابه ترسیم نشده است. در برخی از قطعات سفالی نقش این قطعات با نظم بهتری از بقیه ترسیم شده است و تقریباً موازی نقش شدهاند. قطر خطوط نیز بسیار متفاوت است و حتی در یک قطعة سفال قطر خطوط با یکدیگر هماندازه نیست. این خطوط موازی در برخی موارد تا نزدیک کف پایین آمده است، اما در مواردی هم خطوط موازی با فاصلۀ بیشتری از کف کشیده شدهاند و فضای خالی بینقشی پدید آوردهاند. خطوط موازی افقی که به صورت دو به دو ترسیم شدهاند نیز، از جمله دیگر شیوههای اجرای خطوط موازی در خلهکو است (شکل 6-2). از این نوع نقش تنها در کانتکست 203 یافت شده است که در ارتفاع بالاتری از دیگر کانتکستهای گمانۀ دوم قراردارد. این نقوش قهوهای رنگاند. یکی دیگر از این نقوش، نقش خطوط موازی افقی است که به صورت دو به دو اجرا شدهاند و در بین خطوط نقش مثلث وجود دارد (شکل 6-5). این نقش از نظر قطر و شیوۀ اجرا مشابه خطوط افقی موازی است، با این تفاوت که فاصلۀ میان خطوط توپر نیست و نقش مثلث در میان دو خط، نزدیک به هم اجرا شده است. رنگ نقش، قهوهای است. نقش خطوط موازی گسسته که تنها در گمانههای دوم و چهارم یافت شده است، از جملۀ دیگر نقوش یافت شده در خلهکو است (شکل 6-4). این نقش بسیار مشابه با خطوط افقی موازی است. تفاوت عمدۀ این نقشمایه با خطوط افقی موازی این است که خطوط موازی کاملاًً توپر نبوده و نقش به صورت ناپیوسته اجرا شده است. نقش منحصربهفردی در نهشتههای گمانۀ سوم یافت شده است که در آن سفالگر از ترکیب خطوط موازی و خطوط مورب برای تزئین سطح بیرونی ظرف سود جسته است (شکل 2-4). رنگ این نقش قهوهای است. این نقشِ قهوهایرنگ در دیگرگمانهها تکرار نشده است. سه قطعه سفال با دو خط موازی منقوش شدهاند که خط پایینیِ آن متصل به نیمدایرههای درهم فرورفتۀ آویزان است (شکل 6-9). لبۀ دو قطعه سفال با خطوط عمودی موازی تزیین شده است (شکل 7-2). رنگ این نوع نقش نیز قهوهای است. نقشمایۀ خطوط مواج عمودی آویزان از لبه، تنها در یک قطعه سفال در گمانۀ دوم و در کانتکست 205 یافت شده است (شکل 7-4). رنگ این نقش همانند اکثر نقوش قهوهای است. نقش لوزیهای بههمپیوسته و هاشورخورده که در کنار آنها خطوط زیگزاگی نقش شده است، از جمله نقشهای پرکاربرد در گمانۀ دوم است (شکل 6-21 و 22). از این نوع نقش در گمانههای دیگر یافت نشده است. رنگ این نقش، قهوهای است. نقش زیگزاگهای عمودی نقش دیگر رایج است که با شیوههای گوناگون بر سطح بیرونی و درونی قطعات سفالی ترسیم شده است. نقوش زیگزاگی به صورت قطور و توپر و یا نازک و موازی اجراشده اند (شکل 6-15). نقش زیگراگ افقی، به گونهای نازک و منسجمتر نیز اجرا شده است (شکل 6-14). این زیگزاگها سیاهرنگاند. زیگزاگهای افقی به همراه مثلثهای توپر و لوزیهای توخالی، از جمله نقوشی است که منحصر به گمانۀ اول است و تنها در یک قطعه سفال یافت شده است (شکل 6-25). لوزیها و مثلثها لبۀ بیرونی ظرف را تزیین کردهاند و در پایین، نقش زیگزاگ افقی به صورت افقی اجرا شده است. رنگ نقش قهوهای است. البته تکههایی از نقش مثلثهای توپر و لوزیهای توخالی در گمانههای اول و سوم به دست آمده است که به نظر میرسد با این نوع نقوش ارتباط دارند. در گمانۀ سوم نقشی منحصربهفرد از مثلثهای توپر و لوزیها یافت شده است (شکل 4-3). ردیف مثلثهای توپر و توخالی در لبه منقوش شدهاند. قاعدهی مثلثها خطی را میسازد که به هاشورهایی متصل است. رنگ نقش قهوهای است. نقش مثلثهای توپر و توخالی به همپیوسته در گمانۀ سوم و پنجم یافت شده است. نقشی دیگر، ردیف مثلثهای هاشورخوردۀ عمودی قرمزرنگ است که بر زمینۀ نخودی نقاشی شده است. نقش شانهای، نقش دیگری است که تنها در دو قطعه مشاهده شده است (شکل 6-18). اگرچه به صورت کلی نقش شانهای در این دو قطعه شبیه به یکدیگر است، در جزئیات با یکدیگر متفاوتاند. فاصلۀ شانهها از یکدیگر، قطر هر شانه و نظم آنها اختلاف جزئی با یکدیگر دارند. این نقوش به رنگ قهوهای هستند. نقش گیسباف نیز تنها در دو قطعه سفال در کانتکست 205 مشاهده شده است (شکل 7-5). این نقوش به رنگ قهوهای هستند. نقش شطرنجی دیگر نقشی است که تنها در یک قطعه در گمانۀ دوم یافت شده است (شکل 6-19). این نقش به رنگ قهوهای است. نقش دیگر، هاشورهای متقاطعی است که به صورت خطوط متقاطع نامنظم و تور مانند ترسیم شده است (شکل 6-8). این نقشها با رنگ قهوهای اجرا شدهاند. در برخی قطعات نقطههای منفردِ دایرهای شکلِ ریز به تنهایی یا به همراه نقشهای دیگر دیده میشود. در لبۀ داخلی برخی ظروف نیز نقشهای مثلثی یا مستطیلی آویزان و یا خط ساده دیده میشود. این نقشها اندازه و شکل دقیقاً یکسانی ندارند. در برخی قطعات مثلثها، نوک پهن و در برخی دیگر نوک تیز هستند و در برخی موارد یک ضلع مثلث به صورت منحنی شکل ترسیم شده است. برخلاف دیگر گمانهها، نقش مثلث آویزان در هیچ قطعه لبهای از گمانۀ پنج مشاهده نشده است. شکلهای سفالی گونۀ منقوش زاغه شامل ظروف دهانهباز (شکل 2)، ظروف دهانهبسته (شکل 3) و ظروف دهانهعمودی (شکل 4) است. ظروف دهانهباز بیشترین فراوانی را در میان دیگر شکلها دارند. ظروف دهانهباز خود به دو زیرمجموعه تقسیم میشوند که عبارت از ظروف دهانهباز با بدنۀ صاف و ظروف دهانهباز با بدنهای منحنیشکل است. شکل لبۀ هر دو گروه کاملاً ساده است. ظروف دهانهباز دارای بدنهای منحنیشکل، بیشترین فراوانی را دارند. این ظروف شامل ظروف کوچک، متوسط و بزرگ هستند. ظروف دهانهباز با بدنهای صاف رواج بسیار کمتری از دیگر شکلهای این گونه دارند. بدنۀ آنها هیچ انحنایی ندارد و در یک خط مستقیم بهلبهمتصلمیشود.دریکنمونۀخاصدر گمانۀ سوم، بدنه شیب بسیار زیادی دارد. ظروف دهانهبسته فراوانی کمتری از سایر ظروف دارند. ظروف دهانهبسته نیزدردوگروهظروفدهانهبستهبابدنۀصافوظروفدهانهبسته با بدنۀ منحنیشکل دستهبندی میشوند. ظروف دهانهبسته با بدنۀ منحنیشکل بیشترین فراوانی را دارند. اندازۀ ظروف این گروه متوسط است. ظروف دهانهبسته با بدنۀ صاف نیز از نظر اندازه متوسط هستند. لبه و بدنۀ ظروف دهانهعمودیدریکخطمستقیموتقریباًقائم،بهیکدیگرمیپیوندند.اندازۀاینظروفمتوسط است. تعداد اندکی کف از نوع گونۀ منقوش زاغه یافت شده که در دو گروهِ کف مقعر و کف تخت دستهبندی شده است (شکل 5). در سفالهایی که کف تخت دارند، محل اتصال بدنه به کف زاویهدار است. این ظروف در زمرۀ ظروف با اندازۀ متوسط قرارمیگیرند. یک قطعه سفال کوچک و ظریف کفی مقعر دارد (شکل 5-1). در این نمونه محل اتصال بدنه و کف و نیز خود بدنه انحنا دارد. 2-4. گونۀ استاندارد زاغه همانگونه که ذکر شد، برای نخستینبار ملک شهمیرزادی این گونۀ سفالی را معرفی کرده است. سفال استاندارد زاغه با نام «تگرگی» نیز در ادبیات باستانشناسی معرفی شده است. در خلهکو 286 قطعه از این گونۀ سفالی یافت شده است (جدول 1) (نمودار 1 و 2). 3/84 درصد از آنها، یعنی تعداد 286 قطعه، در گمانۀ دوم یافت شده است. 36 درصد این قطعات لبه، 3 درصد کف و 51 درصد بدنه هستند. تمامی این قطعات دستسازند. 6/56 درصد سفالها ظرافتی متوسط دارند و مابقی آنها حالتی خشن دارند. در این گروه، سفال ظریف یافت نشده است. در آمیزۀ اکثر سفالهای گونۀ استاندارد زاغه در خلهکو فقط از مواد آلی استفاده شده و تنها در آمیزۀ 9/11 درصد از سفالها ترکیب مواد آلی به همراه شن نرم و شن ریز به کار برده شده است. اکثر سفالهای این گروه پختی ناکافی، مغزی دود زده و تیره دارند و تنها 7/15 درصد سفالهای این گروه در حین پخت حرارت کافی و مناسب دریافت کردهاند. سطح بیرونی تمامی این سفالها زبر و آجدار و پوشیده از شن نرم است؛ البته گاهی لبۀ سفالها صیقل شده است. جز در موارد معدودی که سطح درونی با پوشش گلیِ رقیقپوشاندهوصیقلشدهاست،سطحدرونیاینقطعاتپوشیدهازلایۀضخیمگلیپرداختشدهباصیقل است. سطح بیرونی و درونی گونۀ استاندارد زاغه مشابه با گونۀ منقوش زاغه، در دو طیف رنگی نخودی و قرمز روشن مشاهده شده است. رنگ 10YR6/4 light yellowish brown در جدول مانسل منطبق با رنگ بیشترین تعداد قطعات سفالی نخودی است. رنگ قرمز روشن در گونۀ استاندارد زاغه بیشتر مطابق با رنگ 5YR6/6reddish yellow در جدول مانسل است. رنگ خمیره نیز مشابه رنگ سطح بیرون و سطح درونی در دو طیف رنگی نخودی و قرمز روشن مشاهده میشود. رنگ بیشترین تعداد قطعات سفالی که خمیرۀ آنها نخودی است، با رنگ 10YR6/4 light yellowish brown مانسل منطبق است. خمیرۀ قرمز روشن با رنگ 7/5YR7/4pink منطبق است. کماجدانها، سبوها، ظروف دهانهباز، ظروف دهانهبسته و ظروف دهانهعمودی اجسام سفالی مشاهده شده در گونۀ سفالی استاندارد زاغه هستند. کماجدانها تنها ظروف مسسنگی در خلهکو بودهاند که امکان بازسازی صورت کلی آنها فراهم آمده است (شکل 8). این ظروف در سه دسته شناسایی شدهاند: دستۀ نخست، لبۀ تخت ساده، بدنۀ عمودی و کف تختی دارند، اما محل اتصال بدنه به کف از بیرون دارای انحناست. این انحنا در درون ظرف نیز دیده میشود (شکل 8-1)؛ دستۀ دوم، ظروفی هستند که کف تخت، بدنۀ صاف و لبۀ ساده دارند. در این ظروف، نوع اتصال بدنه به کف کاملاً زاویهدار است (شکل 8-2 و 3)؛ دستۀ سوم که تعداد بیشتری را شامل میشود، لبۀ تخت ساده، بدنۀ عمودی و کف تخت دارند. محل اتصال بدنه به کف در بیرون عمودی و در درون دارای انحنای خفیفی است (شکل 8-4). ظروف دهانهباز لبهای به بیرون برگشته دارند (شکل 9). بیشترین ظروف استاندارد زاغه در این گروه قرارمیگیرند. این ظروف در اندازههای متوسط و بزرگ یافت شدهاند. قطر دهانۀ ظروفِ بزرگ، بزرگتر از 25 سانتیمتر است و ظروف متوسط قطر دهانهای بین 8 تا 16 سانتیمتر دارند. فرم لبۀ ظروف دهانهباز دو نوع است که یکی کاملاًً ساده و دیگری برآمدگیِ کوچکی در انتهای لبه (شکل 9-12 و 13) دارد. ظروف دهانهبسته، دهانهای برگشته به سمت داخل دارند (شکل 10). این ظروف در اندازۀ بزرگ یافت شدهاند. قطر دهانهی این ظروف 30 تا 45 سانتیمتر است. لبههای این ظروف مشابه با ظروف دهانهباز، در دو شکل کاملاًً ساده و لبههایی با برآمدگی کوچک (شکل 10-5) است. در ظروف دهانهعمودی لبه و بدنۀ منتهی به لبۀ این ظروف عمودی است.ظروفدهانهعمودیِاستانداردزاغهدراندازههای متوسطوبزرگوجوددارند.لبة این ظروف نیز به دو صورت دیده میشوند؛ لبۀ کاملاًً ساده و لبههایی که دارای برآمدگی کوچکی هستند. سبوها که فراوانی اندکی دارند، لبۀ پهن و گردن کوتاه برگشته به بیرون دارند. همۀ کفهای یافت شده از این گونة تخت هستند و تنها تفاوت آنها در محل اتصالشان به بدنه است (شکل 11). نحوۀ اتصال کف به بدنه به دو صورت است؛ اتصالِ زاویهدار و اتصال عمودی. اتصال بیشتر کفها با بدنه، زاویهدار است. 3-4. گونۀ سادۀ زاغه تعداد 123 سفال از این گونه در گمانههای این فصل از کاوش خلهکو یافت شد (جدول 1) (نمودار 1 و 2). حجم بیشتر سفال سادۀ زاغه از گمانۀ دوم و از کانتکستهای 205 و 204 به دست آمد. از میان این قطعات، 1/17 درصد لبه، 3/20 درصد کف و 6/62 درصد بدنه است. همۀ قطعات سفالی این گروه دست سازند. اکثر قطعات سفالی (1/91 درصد) در این گونه ظرافتی متوسط دارند. تنها یک قطعه سفال این گروه در زمرۀ سفالهای ظریف قرارمیگیرد. 2/90 درصد از سفالهای این گونه دارای آمیزۀ آلی است. آمیزۀ 9/8 درصد از سفالها ترکیبی از مواد آلی و شن نرم و ریز است و تنها آمیزۀ یک قطعه سفال مواد کانی است. 1/69 درصد از سفالها مغزی دود زده و پختی ناکافی داشتهاند. مابقی آنها در حین پخت حرارت کافی دریافت کردهاند. سطح بیرونی نیمی از قطعات با پوشش گلی غلیظ و نیمی دیگر با پوشش گلی رقیق پوشانده شده است. سطح بیرونی اکثر آنها صیقلی و تعداد کمی با کمک دست مرطوب پرداخت شدهاند. پوشش گلی غلیظ، بیشترین پوشش به کار برده شده در سطح درونی این قطعات است. همانند سطح بیرونی، سطح درونی نیز در بیش از نیمی از موارد صیقل شده است. سطح بیرونی سفال سادۀ زاغه نیز در دو طیف رنگی نخودی و قرمز روشن مشاهده میشود. بیشترین فراوانی در طیف رنگ نخودی به رنگ 5/2Y8/4pale yellow جدول مانسل نزدیک است. بیشترین تعداد سفالی که رنگ سطح بیرونیشان در طیف قرمزِ روشن قرارمیگیرد نیز زیرمجموعۀ رنگ 5/2YR6/6light red در جدول مانسل هستند. سطح درونی نیز در دو طیف رنگیِ نخودی و قرمز روشن مشاهده میشود. سطح داخلی بیشتر سفالهای نخودی به رنگ 10YR6/4 light yellowish brown نزدیک است. رنگ5 YR6/6reddish yellow از نظر آماری بیشترین تعداد طیف قرمز روشن را شامل میشود. رنگ خمیرۀ سفال سادۀ زاغه نیز در دو طیف رنگی نخودی و قرمز روشن مشاهده میشود. رنگ 2/5Y8/4pale yellow بیشترین تعداد در طیف رنگی نخودی را شامل میشود. تعداد اندکی از خمیرههای سفالی گونۀ سادۀ زاغه رنگ قرمز روشن دارند که به رنگ YR8/3pink نزدیک است. گونۀ سفالی سادۀ زاغه شامل ظروف دهانهباز، ظروف دهانهبسته، ظروف دهانهعمودی و سبوهاست. ظروف دهانهباز که لبهای برگشته به بیرون دارند (شکل 12)، فراوانی بیشتری از دیگر ظروف دارند. در گونۀ سادۀ زاغه، برخلاف گونۀ استاندارد زاغه، لبه، کاملاً ساده است و برآمدگی ندارد و ظروف اندازهای متوسط دارند. بدنۀ این ظروف هیچگونه برآمدگی یا فرورفتگی ندارد و کاملاً صاف ساخته شده است. در میان ظروف دهانهباز، ظرف منحصربهفردی یافت شده است که برخلاف ظروف دهانهبازِ دیگر بدنۀ منحنیشکلی دارد. این ظرف که در دستۀ ظروف ظریف قرارمیگیرد، در گمانۀ دوم یافت شده است (شکل 12-1). لبۀ ظروف دهانهبسته کاملاًً ساده و به داخل برگشته است (شکل 13). بدنۀ ظرف و محل اتصال آن به لبه، کاملاًً صاف است. ظروف بزرگ و متوسط به ترتیب بیشترین فراوانی را در این گروه دارند. بدنۀ ظروف دهانهعمودی در راستای لبه بیهیچ برآمدگی یا فرورفتگی به صورت عمودی ساخته شده است. این نوع نیز مشابه با دیگر ظروف دهانهبسته شامل ظروف بزرگ و متوسط است که ظروف بزرگ بیشترین فراوانی را در این گروه دارد. سبوها لبهای پهن و گردنی کوتاه و به بیرون برگشته دارند. دو نوع کف در گونۀ سادۀ زاغه شناسایی شده است (شکل 14): کف تخت و کف مقعر؛ کف تخت بیشترین نوع کف را تشکیل میدهد (شکل 14 الف). این نوع کف در ظروف با اندازۀ متوسط و بزرگ دیده میشود، اما بیشترینکف تخت را ظروف اندازة متوسط دارند. بدنه به کف در دو حالت اتصال یافته است؛ در حالت نخست، بدنهوکفزاویهایقائمهمیسازندو در حالت دوم، زاویهای منفرجه دارند؛ البته اندازۀ زاویه در حالت دوم بسیار متفاوت است. در مواردی محل اتصال بدنه به کف دارای زاویۀ زیاد و در مواردی دارای زاویۀ کمتری است. کف مقعر(شکل 14ب) تنها در ظروف اندازة متوسط دیده میشود. محل اتصال این نوع کفها به بدنه زاویهدار است. 4-4. گونۀ چشمهعلی تعداد سفالهای گونۀ سفالی چشمهعلی از دیگر گونههای سفالی بسیار کمتر است. تنها پانزده قطعه سفال از گونۀ چشمهعلی در گمانههای این فصل از کاوش خلهکو یافت شد (جدول 1) (نمودار 1 و 2) که از این میان سه قطعه لبه و مابقی بدنه هستند. هیچ قطعه کفی ازسفال چشمهعلی در خلهکو یافت نشده است. تمامی این قطعات دستسازند. اکثر قطعات سفالی ظریف هستند. آمیزۀ اکثر سفالهای چشمهعلی از مواد آلی و معدنی است. در دو قطعه آمیزۀ آلی و در سه قطعه آمیزۀ شن نرم است. همۀ قطعات سفالی این گروه حرارت کافی دیدهاند. تمامی قطعات سفالی این گونه دارای پوشش گلی رقیق در سطح بیرونی و درونی هستند. سطح بیرونی و درونی تمامی قطعات صیقلی است. رنگ بیرون، درون و خمیرۀ گونۀ سفالی چشمهعلی قرمز رنگ است که منطبق با رنگهای 5/2YR5/6red و 5/2YR5/8red در جدول رنگ مانسل است. نقش سفالهای چشمهعلی در خلهکو سیاهرنگ و هندسی است (شکل 15). تمامی این نقوش بر سطح بیرونی سفال حک شده است. شکل کلی این نقوش قابل بازسازی نیست. در حالت کلی این نقشها شامل خطوط مواج، خطوط افقی موازی، منحنیها و مثلثهای هاشورخورده است. ظروف دهانهباز و ظروف دهانهعمودی سفالهای مشاهده شده در این گونه هستند. هیچقطعهکفیدر این گمانه یافت نشده و بدینسبب بازسازی شکل کف در این گونه امکانپذیر نبوده است.
از آنجا که گونهشناسی حاضر امکان مقایسۀ گونههای شناسایی شده با گونههای مشابه در دشت قزوین و سایر محوطههای فلات مرکزی را فراهم آورد، گاهنگاری نسبی مرحلۀ بعدی مطالعات را تشکیل داد. مقایسۀ سفال خلهکو با محوطههای نوسنگی دشت قزوین (چهاربنه، مایتپه و خالصه) نشان داد که فناوری ساخت سفالهای خلهکو در سطح بالاتری از این محوطهها قراردارد. سفال خلهکو بهتر پخته شده و کمتر متخلخل است. نوع نقوش و کیفیت اجرای آنها بر سطح سفال نیز، یکی دیگر از تفاوتهای محوطههای نوسنگی جدید دشت قزوین با خلهکو است. نقوش سفال در خلهکو کیفیت بهتر و تنوع بیشتری دارند. از سوی دیگر، نوع فرم (شکل 16) و نقوش تپۀ خلهکو بیشترین شباهتها را با سفالهای مس سنگی انتقالی تپه زاغه در دشت قزوین دارد. در خلهکو نیز همانند تپه زاغه کاسهها، از جمله رایجترین نمونههای سفالی هستند (ملک شهمیرزادی 1374: شکل 2، شمارههای 8، 9، 10،13 و 14). کماجدانها از دیگر سفالهای رایج در تپه زاغه هستند (همان: شکل 2، شمارههای 15 و 16؛ فاضلی، 1390: تصویر 571). کماجدانهای خلهکو تنها در گروه سفال استاندارد زاغه یافت شده است. این ظروف، کف مقعر و بدنۀ عمودی دارند. شکل سبوها از جملۀ دیگر شباهتهاست. این سبوها لبهای پهن و گردنی کوتاه و برگشته به بیرون دارند. این نوع ظروف در خلهکو فراوانی اندکی دارند. از سویی دیگر، سفال خلهکو با سفال مرحلة یک در ابراهیمآباد شباهت دارد. شباهتها در فرم، شامل انواع کاسههای دهانهباز و دهانهبسته (فاضلی، 1386: تصویر 3) و نیز کفهای مقعر و کفهای تخت (همان: تصویر 4) است، اما در مجموع، مرحلة یک ابراهیمآباد ظروف سفالی محدودتری از خلهکو دارد. سفال سیلک II در تپة سیلک نیز از نظر شکل مشابهتهایی با سفالهای خلهکو دارد. کاسههای دهانهباز و کفهای مقعر و تخت، از جمله صورتهای سفالی مشابه در سیلک II است. با وجود این، کماجدانهای سیلک I که برخلاف خلهکو منقوش هستند، از نظر شکل با کماجدانهای خلهکو شباهتهایی دارند (گیرشمن، 1379: لوح 39،S.1274 و S.1512). از نظر نوعِ نقشها نیز میان سفال خلهکو و تپه زاغه مشابهتهای بسیاری وجود دارد. این شباهتها هم در گونۀ منقوش زاغه و هم در گونۀ چشمهعلی زاغه دیده میشود. نقوش زیگزاگی (فاضلی، 1390: تصویر 546، 550 و 550)، مثلثی، خطوط افقی، نوارهای پهن، خطوط متقاطع (همان: تصویر 547)، طرحهای شطرنجی (فاضلی و علی یاری، 1385: کاتالوگ 1-2: 120) و لوزیها (فاضلی، 1390: تصویر 567)، از جمله نقوش مشابهی هستند که در خلهکو و تپه زاغه وجود دارند. این نوع نقشها بسیار مشابه با یکدیگر تصویر شدهاند. سفال نوع زاغه در ابراهیمآباد نیز شباهتهایی با سفال نوع زاغه در خلهکو دارد (فاضلی، 1386: تصویر 18 و30)، اما شباهت در نوع نقوش و تعداد آنها نسبت به شباهت نقوش تپه زاغه و خلهکو اندک و کیفیت اجرای نقوش در سفالهای خلهکو بهتر است. نقوش سفالی سه محوطۀ سنگ چخماق (رضوانی، 1378 شکل 5-1 و 5-2)، آق تپه (ملک شهمیرزادی و نوکنده، 1379: لوح 4 و لوح 8) (تصویر4-13) و قلعه خان (طلایی،1390ب: شکل 11) که جزو محوطههای نوسنگی شمال شرق ایران محسوب میشوند نیز با برخی نقوش سفال نوع زاغۀ خلهکو شباهتهایی دارند. این شباهتها در تکرار موتیف نوارهای افقی و عمودی بسیار چشمگیر است. نقوش سفال آقتپه بیشترین شباهت را با سفال خلهکو دارد. این شباهت حتی در فرم نیز دیده میشود. یک نمونه ظرف در قلعه خان از نظر فرم و نقش شباهت بسیاری با یک قطعه لبۀ یافت شده در خلهکو دارد. این قطعه که تنها نمونۀ یافت شده از این نوع در خلهکو است، کاسۀ دهانهبازی است که با نوارهای پهن موازی تزیین شده است که خطوط عمودی آنها را قطع کردهاند. از این نقش در سفالهای سیلک I که گیرشمن معرفی کرده است نیز دیده میشود (گیرشمن، 1379: لوح 39، S.1647). با وجود این، در خلهکو شیوۀ اجرای موتیفها اندکی متفاوت است. نقوش نوارهای عمودی در خلهکو فراوانی کمتری دارد و همچنین نوارهای افقی، آن چنان که در سه محوطۀ مذکور رایج بوده، با خطوط عمودی قطع نشده است. اگرچه سفال خلهکو از نظر ویژگیهای فنی در ساخت مشابهتهای بسیاری بهویژه با محوطههای دشت قزوین دارد، اما همانگونه که شرح داده شد، ویژگیهای منحصربهفردی نیز دارد؛ همانندرواجزیادسفالنوعزاغهباموتیفنوارهایافقیکهقابلقیاس با هیچیک از محوطههای فوقالذکر نیست. با وجود اینکه تعداد محدودی سفال گونۀ چشمهعلی در خلهکو یافت شده است، اما همین تعداد، مشابهتهای بسیاری با سفال چشمهعلی در زاغه دارد. سفالنوع چشمهعلی در خلهکو از نظر فرم، نوع نقشها و نوع اجرای آنها و بهویژه رنگ، با سفال نوع چشمهعلی (فاضلی، 1390، تصویر 563) در زاغه پیوستگیهای بسیاری دارد. این سفالها با سفال چشمهعلی در تپۀ پردیس (ولیپور، 1388: طرح 2) و تپۀ چشمهعلی (طلایی، 1390 ب: شکل 67) در نقش و شکل و نیز با سفال سیلک II در تپة سیلک (گیرشمن، 1379: لوح 42، ج 9 و لوح 48، الف 11 و لوح 47، ج2 و د 2) از نظر نوع نقش شباهتهایی دارد. به سبب وجود شباهتهای همسان میان تپۀ خلهکو و محوطههای پیرامونش در دشت قزوین و وجود گاهنگاری مطلق در ابراهیمآباد و زاغه،گاهنگارینسبیمحوطۀخلهکوامکانپذیرشدهاست.براساسمقایسههای سفالیصورتگرفتهوشباهتگونههایسفالیخلهکو،زاغهوابراهیمآبادوباتوجهبهجدولگاهنگاریدشتقزوینکهولیپور(1390)وفاضلی((2009: table7ارائهکردهاند،لایههایفرهنگیپیشازتاریخیدرخلهکو مرتبط با فرهنگمسسنگیانتقالیقدیمدشتقزویناستودرفاصلۀزمانی5200 تا 4600 پیش از میلاد جای میگیرد.
مطالعۀ تغییرات سفالیِ خلهکو در زیستبوم و جغرافیای طبیعیاش، آشکارکنندۀ شباهتهای سبکی و تکنیکی سفال مسسنگی انتقالی این محوطه با دیگر محوطههای شمال مرکزی است. نتایج گاهنگاری مقایسهای حاکی از این است که قدیمیترین نهشتههای فرهنگی در خلهکو با دوران مسسنگی انتقالی دشت قزوین مرتبط است. شباهت در شکل و نقش و همسانیِ ویژگیهای فناورانة سفال خلهکو و زاغه، بیانگر ارتباطات فرهنگی این دو محوطه است. نتیجۀ مقایسهها در ابراهیمآباد اندکی متفاوت بوده است. سفالهای مرحلة یک ابراهیمآباد از نظر تکنیکی در سطح پایینتری از سفال خلهکو قرارگرفتهاند، اما در مجموع شباهتهای بسیاری از نظر شکل و نوع نقش بین آنها وجود دارد. بین سفال منقوش زاغه و چشمهعلی (سیلک II) در سیلک و خلهکو مشابهتهایی وجود دارد. سفال نوع چشمهعلی در خلهکو با سفالهای نوع چشمهعلی در تپۀ پردیس و محوطۀ چشمهعلی شباهتهایی دارد. برخی از نقشهای سفالهای زاغه در تپة خلهکو، همانند نوارهای افقی، با نقوش تعدادی از محوطههای شمال شرق ایران شباهتهایی دارد. این شباهتها در سفالهای آقتپۀ دشت گرگان بیشتر دیده میشود. چنین شباهتهایی میتواند به دلیل وجود برهمکنشهای فرهنگی بین خلهکو و محوطههای همزمان در دشت قزوین و سایر دشتهای شمال مرکزی پدید آمده باشد. درک عوامل و چگونگی این فرآیند نیازمند بهرهگیری از دادههای فرهنگی دیگر است. با همۀ این اوصاف، نمیتوان از ویژگیهای بومی و محلی سفالهای محوطۀ خلهکو چشم پوشید. اگرچه به نظر میرسد در خلهکو نوآوریهایی مستقل از فرهنگ رایج دوران مسسنگی انتقالیِ دشت قزوین پدیدار نشده است، این نکته را نباید از نظر دور داشت که شیوههای اجرای نقوش در خلهکو با سایر محوطههای مسسنگی انتقالی دشت قزوین تفاوتهایی جزئی دارد. توضیح آشکار این است که برآیند برهمکنش چندسویۀ عوامل درونسیستمی در جامعۀ خلهکو و عوامل برونسیستمی بین خلهکو و دیگر محوطههای شمال مرکزی در دوران مسسنگی انتقالی، موجب شده است ویژگیهایی اینچنینی در خلهکو به وجود آید؛ به بیان دیگر، فرهنگ مردمان ساکن در خلهکو اگرچه با دیگر فرهنگهای همزمان دارای برهمکنش بوده، همانند بسیاری از فرهنگهای دیگر، فرهنگی پویا بوده است. این پویایی تغییراتی درونفرهنگی و درونزا پدید آورده که نمود آن در یافتههای سفالی و تغییرات سبکیِ آنها بیش از پیش آشکار شده است. اجرایپژوهشهایتکمیلی و چندجانبه در جهت تعیین عوامل درونفرهنگی و برونفرهنگی مؤثر در ایجاد چنین تفاوتهایی بر محوریت آگاهی از سازمان اجتماعی دوران مسسنگی انتقالی خلهکو، تعیین وجود یا نبود تخصصپذیری فنِ بومی، جایگاه سفالگر در جامعه و احتمال وجود خلاقیتهای فردی میتواند بر گسترۀ تواناییِ ما در هویدا ساختن چندوچون این تغییرات بیفزاید. اگرچه ناگفته پیداست مطالعۀ خلاقیتهای فردی و نقش آن در تغییرات این نظام فرهنگی کاری بس دشوار است که شاید هرگز پاسخی مناسب و درخور نیابد. تشکر و قدردانی از آقایان رضایی کلج، ایمان مصطفیپور و حسین داوودی به خاطر کمک در مطالعۀ حاضر سپاسگزاریم. پینوشت 1. در سال 2009 گروهی بینالمللی برای مطالعه بر روی مواد حاصل از کاوشهای اشمیت تشکیل شد که در موزههای دانشگاهی آمریکا نگهداری میشوند و از ایران فاضلی و ولیپور در این طرح مشارکت کردند. در نظر است نتایج حاصل از این مطالعات در کتابی منتشر شود (Matney et al. in press).
ضمائم
شکل 1، نقشۀ خلهکو و موقعیت گمانهها (رضایی، 1390: 12)
نقشة محوطههای پیش از تاریخی دشت قزوین
شکل 4، نمونه ظروف دهانهعمودی گونۀ منقوش زاغه شکل 5، انواع کفهای گونۀ منقوش زاغه
شکل 6، نقوش رایج سفال منقوش زاغه در خلهکو شکل 7، نمونه سفالهای منقوش زاغه
شکل 8، نمونۀ کماجدانهای گونۀاستاندارد زاغه شکل 9، نمونه ظروف دهانهباز گونة استاندارد زاغه
شکل 10، نمونه ظروف دهانهبستة گونة استاندارد زاغه شکل 11، انواع کف در گونة استاندارد زاغه
شکل 12، نمونه ظروف دهانهباز گونة سادة زاغه شکل 13، نمونه ظروف دهانهبستة گونة سادة زاغه
شکل 14، انواع کف در گونۀ سادۀ زاغه (الف: کف تخت، ب: کف مقعر) شکل 15، نمونه سفالهای چشمهعلی در خلهکو
شکل 16، (راست) شکلهای رایج سفال نوع زاغه در تپه زاغه (طلایی، 1390 ب:شکل 63)، (چپ) نمونههای سفال نوع زاغه در خلهکو جدول 1، درصد و میزان فراوانی کلی گونههای سفالی در همۀ گمانهها
نمودار 1: فراوانی انواع گونههای سفالی در تمامی گمانهها نمودار 2: فراوانی انواع گونههای سفالی به تفکیک هر گمانه | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مراجع | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
رضایی کلج، محمدرضا (1390)، گزارش مقدماتی گمانهزنی و تدقیق عرصۀ محوطۀ خلهکوه- تاکستان، آرشیو سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری استان قزوین (منتشر نشده). رضوانی، حسن ( 1378)، «الگوهای استقرار و فرهنگیهای پیش از تاریخ در استان سمنان»، باستانشناسی و هنر ایران، 32 مقاله در بزرگداشت عزتالله نگهبان، به کوشش عباس علیزاده، یوسف مجیدزاده، صادق ملک شهمیرزادی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی. طلایی، حسن (1390 الف)، ایران پیش از تاریخ: عصر مسسنگی، چاپ اول، تهران، سمت. ـــــــــــــ (1390 ب)، هشت هزار سال سفال ایران، چاپ اول، تهران، سمت. فاضلی نشلی، حسن (1380)، «گزارش مقدماتی گمانهزنی و لایهنگاری تپه زاغه»، مجلۀ دانشکدۀادبیّاتوعلومانسانیدانشگاهتهران. ــــــــــــــــــــ ( 1385)، «باستانشناسی دیروز و امروز شمال فلات مرکزی»، در: باستانشناسی دشت قزوین از هزارۀ ششم تا هزارۀ اول قبل از میلاد، به ویراستاری حسن فاضلی نشلی، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول ، 18-28. ــــــــــــــــــــ (1386)، تغییرات سیاسی اجتماعی دشت قزوین، کاوشهای باستانشناسی تپۀ ابراهیمآباد، آرشیو سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری استان قزوین (منتشر نشده). ــــــــــــــــــــ، (1390)، گزارش مقدماتی کاوش باستانشناسی گروه باستانشناسی دانشگاه تهران، تپه زاغه دشت قزوین، آرشیو سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری استان قزوین (منتشر نشده). ـــــــــــــــــــ، رابین کانینگهام، روث یانگ، گوین گیلمور، راندی دانیاهو، مهران مقصودی و کتی بت (1384)، «گزارش مقدماتی کاوش محوطۀ باستانی تپه پردیس در سال 1383»، دوفصلنامۀ تخصصی پژوهشهای باستانشناسی و مطالعات میانرشتهای، نشریۀ مشترک جهاد دانشگاهی دانشگاه تهران و موزۀ ملی ایران، سال اول، شمارۀ 2، پاییز و زمستان 1384، 31-44. ــــــــــــــــــــ، و احمد علی یاری (1385)، «گاهنگاری تپه زاغه»، در باستانشناسی دشت قزوین از هزارۀ ششم تا هزارۀ اول قبل از میلاد، به ویراستاری حسن فاضلی نشلی، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول، 29-77. ـــــــــــــــــــ، هنگامه ایلخانی، آرمینه مارقوسیان و امیر بشکنی (1386 الف)، «گزارش مقدماتی گمانهزنی و لایهنگاری تپه چهاربنه دشت قزوین»، گزارشهای باستانشناسی(7)، مجموعه مقالات نهمین گردهمایی سالانۀ باستانشناسی ایران، جلد اول، پژوهشگاه سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری، پژوهشکدۀ باستانشناسی، 355-375. ــــــــــــــــــــ، هنگامه ایلخانی، آرمینه مارقوسیان و امیر بشکنی (1386 ب)، «گزارش مقدماتی گمانهزنی و لایهنگاری تپۀ ابراهیمآباد دشت قزوین»، گزارشهای باستانشناسی(7)، مجموعه مقالات نهمین گردهمایی سالانۀ باستانشناسی ایران، جلد اول، پژوهشگاه سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری، پژوهشکدۀ باستانشناسی، 376-406. گیرشمن، رومن (1379)، سیلک کاشان، ترجمۀ اصغر کریمی، جلد اول، تهران، پژوهشگاه سازمان میراث فرهنگی کشور. متنی، تیموتی (1377)، «کاوش دوباره چشمهعلی»، ترجمۀ کورش روستایی، باستانپژوهی، سال اول، شمارۀ سوم، 33-40. مجیدزاده، یوسف (1366)، «سنگ لاجورد و جادۀ بزرگ خراسان»، باستانشناسی و تاریخ، سال اول، شمارۀ دوم، بهار و تابستان 1366، -12. مجیدزاده، یوسف ( 1389)، کاوشهای محوطۀ باستانی ازبکی، 2 جلد، چاپ اول، تهران، اداره کل میراث فرهنگی استان تهران. ملک شهمیرزادی، صادق (1374)، «گاهنگاری پیش از تاریخ فلات مرکزی ایران دوران نوسنگی تا آغاز شهرنشینی»، باستانشناسی و تاریخ، سال نهم، شمارۀ 2، شمارۀ پیاپی 18، بهار و تابستان 1374، 2-18. ـــــــــــــــــــــــ (1382)، ایران در پیش از تاریخ، باستانشناسی ایران از آغاز تا سپیدهدم شهرنشینی، تهران، معاونت پژوهشی پژوهشکدۀ باستانشناسی. ـــــــــــــــــــــــــ، (1387)، اطلس باستانشناسی ایران، از آغاز تا پایان دورۀ یکجانشینی و استقرار در روستاها، تهران، سمت. ـــــــــــــــــــــــــ، و جبرئیل نوکنده ( 1379)، آقتپه، تهران، معاونت پژوهشی میراث فرهنگی. نگهبان، عزتالله (1356)، «حفاری دشت قزوین (فصلهای 1350 و 1351)»، مارلیک، شمارۀ 2، 45-46. ـــــــــــــــ (1385)، مروری بر 50 سال باستانشناسی در ایران، تهران، سازمان میراث فرهنگی و گردشگری. ولیپور، حمیدرضا، حسن فاضلی نشلی و حسین عزیزی خزانقی (1388)، «گونهشناسی سفالهای دورۀ نوسنگی جدید و مسسنگی دشت تهران: مطالعۀ موردی تپه پردیس ورامین»، پیام باستانشناس، مجلۀ باستانشناسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد ابهر، سال ششم، شمارۀ دوازدهم، 13-36. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (1390)، «نگاهی دیگر به باستانشناسی پیش از تاریخ دشت تهران در پهنۀ فلات مرکزی»، پیام باستانشناس، مجلۀ باستانشناسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد ابهر، سال هشتم، شمارۀ پانزدهم، 31-58. وندن برگ، لوئی (1390)، باستانشناسی ایران باستان، ترجمۀ عیسی بهنام، تهران، دانشگاه تهران. Coningham, R. A. E., Fazeli, H., Young, R. L. and Donahue, R. E., 2004. Location, location, location: a pilot survey of the Tehran Plain in 2003", Iran 42: 1-12.
Dyson, R., 1991. The Neolithic through the Bronze Age in Northwestern and North Central Plateau, Yarshater, E., (ed.), Encyclopedia Iranica, V, Fascicle 3, Costa Mesa, California, Mazda Publisher, 265-275.
Fazeli, H., Wong, E. H., and Potts, D. T., 2005. The Qazvin Plain revisited: a reappraisal of the chronology of Northwestern Central Plateau, Iran, in the 6th to the 4th millennium BC., Ancient Near Eastern Studies 42: 3-82.
Fazeli, H., Beshkani, A., Markosian, A., Ilkani, H., Abbasnegad Seresty, R. and Young, R. L., 2009. The Neolithic to Chalcolithic transition in the Qazvin Plain, chronology and subsistence strategies, AMIT 41: 1-21.
Ghirshman, R., 1938. Fouilles de Sialk, Pres de Kashan1933-1934, Paris: Paris Geuthner.
Mc Cown, E., 1954. The relative stratigraphy and chronology of Iran, Relative chronology in old World Archaeology, Chicago.
Malek Shahmirzadi, S., 1977. Tepe Zaghe: a sixth millennium B. C. village in Iran, Plain of the Central Plateau, Ph. D Thesis, University of Pennsylvania.
Malek Shahmirzadi, S., 2004, Sialk and its culture at a glance,in: T. Stöllner, R. Slotta and A.Vatandoust (eds.), Persiens Antike Pracht, Bochum: Bochum Museum, pp. 200-209.
Majidzadeh, Y., 1981. Sialk III and the pottery sequence at Tepe Ghabristan, the coherence of the cultures of the Central Iranian Plateau, Iran 19:141-146. Matney, T., Christopher T., Fazeli, H., and Pittman, P., (in press), the Schmidt expedition to Cheshmeh Ali, Iran, 1934-1936: Final Site Report.
O'Brien, M J., and Lyman, R. Lee, 2002. Seriation, stratigraphy and index fossils, the backbone of archaeological dating, London, Kluwer Academic Publishers.
Schmidt, E.F., 1935. The Persian expedition, University Museum Bulletin 5 (5): 41-49.
Schmidt, E.F., 1936a. Rayy research 1935, Part I, University Museum Bulletin, 6 (3): 79-87.
Schmidt, E.F., 1936b. Rayy research 1935, Part II, University Museum Bulletin, 6 (4): 133-136.
Schmidt, E. F., 1937, Excavation at Tepe Hissar Damghan, Philadelphia, The University of Pennsylvania Press.
Shepard, A. O., 1985. Ceramics for the archaeologist, Washington DC, Carnegile Institution of Washington.
Wong E. H., 2008. Ceramic characterization and inter-site relationships in the Northwestern Central Plateau, Iran, In the late Neolithic to the Bronze Age, Ph. D Thesis, University of Sydney.
| ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 2,605 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 1,663 |