تعداد نشریات | 161 |
تعداد شمارهها | 6,533 |
تعداد مقالات | 70,515 |
تعداد مشاهده مقاله | 124,131,491 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 97,237,799 |
روابط ایران و لهستان در عهد صفویه | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
پژوهشهای علوم تاریخی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مقاله 5، دوره 6، شماره 2، اسفند 1393، صفحه 79-98 اصل مقاله (351.1 K) | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22059/jhss.2015.56613 | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نویسندگان | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
محمد امین رکنی* 1؛ ستانیسواف آدام یاشکوفسکی2 | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
1عضو هیئت علمی دانشگاه پیامنور، مأمور در دانشگاه ورشو، لهستان | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
2دانشجوی دکترای ایرانشناسی دانشگاه ورشو | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
چکیده | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
متن حاضر بررسی و ترجمۀ سفرنامۀ صفر موراتوویچ 'تاجر و سیاح لهستانی ارمنیتبار' است که در سال 1602 میلادی به ایران سفر کرد. در این مقاله علاوه بر ترجمه، به مطالبی نیز در زمینۀ نسخهشناسی و نقد محتوای آن اشاره میشود. چون یکی از دو نسخۀ موجود این سفرنامه را کروسینسکی تصحیح کرده است، پاورقی ایشان نیز نقل میشود. در این مقاله به رد برخی ادعاهای نگارندۀ سفرنامه، مانند زناربستن شاه عباس اول نیز پرداخته میشود و همچنان شکل نوشتن واژههای فارسی به دست موراتوویچ و ناشران سفرنامهاش به متن حاضر ضمیمه میشود. | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
کلیدواژهها | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
صفویان؛ شاه عباس اول؛ صفر موراتوویچ؛ لهستان؛ روابط خارجی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
اصل مقاله | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
1. مقدمه دربارۀ تاریخ متن حاضر و نویسندۀ آن این متن ترجمة فارسی نخستین سفرنامۀ لهستانی دربارة سفری است که صفر موراتوویچ (Muratowicza)، تاجر ارمنیتبار لهستانی، به ایران داشته است.درکتابهای مرجعی که تاکنون به زبان فارسی منتشر شده است، دربارۀ روابط ایران و لهستان مطالب چندانی وجود ندارد؛ مانند «تاریخ روابط ایران و اروپا در دورة صفویه» که نصرالله فلسفی1 در قسمت اول آن، تنها در برخی قسمتها به لهستان اشاره کرده و اصلاًً از روابط ایران و لهستان سخنی نگفته است؛ البته، کتاب «لهستان و ایران» تألیف علیرضا دولتشاهی2 و چند مقالۀ دیگر که بخش صفوی آنها از روی پژوهشهای قدیمی و ناقص لهستانی نوشته شده است، به مطالبی دربارۀ این روابط اشاره میکنند، همچنین در کتاب «ایران و جهان» عبدالحسین نوایی نیز چند اشارۀ مختصر به این موضوع دارد3. در کتب لهستانی نیز اطلاعات جزئی دربارۀ زندگانی نگارندۀ این سفرنامه درج شده است. آنچه از کتاب «طبقات لهستانی» درمییابیم این است که صفر موراتوویچ4 در سال 1602م. برای رسیدگی به امور تجاری و در کنار آن، انجام دادن برخی کارهای مخفیانۀ سیاسی به ایران سفر کرد و در حین مأموریت، سفرنامهای نگاشت که از خود به یادگار گذاشت5. به نوشتۀ للول6 موراتوویچ اثر دیگری نیز دربارۀ بونا سفورزا، ملکه لهستان7 دارد که البته این دعوی را در هیچ کتاب دیگری ندیدهایم و آن را بعید میدانیم؛ بهویژه این که اگر موراتوویچ معاصر ملکۀ لهستان بود، در زمان سفر خود به ایران پیرمردی بود که طاقت چنین سفر طولانی را نداشت. از بررسی خود متن میتوان به اطلاعاتی دیگر نیز پیبرد. اول، از خود اسم «صفر» پیداست که به احتمال قوی زادگاه موراتوویچ که نام خانوادگیاش را میتوان به «مرادپور» ترجمه کرد، لهستان نبوده، بلکه یکی از ممالک شرقی (ایران یا عثمانی) بوده است؛ چون به زبان ترکی و فارسی مسلط بوده و ظاهراً با برخی از آداب و رسوم ایرانی آشنایی داشته است، وی به احتمال قوی از میان ارامنۀ ایران برخاسته بود که به دلایل نامشخصی به لهستان (به طور دقیقتر، ورشو) رفته و ساکن آنجا شده است. برای همین باید گفت که صفر در زمان مأموریت خود، احتمالاً مردی میانسال بود، و چون به زبان لهستانی نیز کاملاً مسلط بود، به طور حتم سالهای درازی در لهستان بهسر برده است. نکتۀ دیگر این است که موراتوویچ آشنایانی در محافل درباری و دولتی لهستان داشت؛ چرا که در سفرنامۀ خویش از نامهنگاری بین خود و یکی از درباریان این کشور یاد میکند، غیر از این موضوع، خرید اجناس برای استفادۀ شخصی پادشاه و مأموریت سیاسی نشان میدهد موراتوویچ در نظر پادشاه و کارگزارانش شخصی قابل اعتماد و کاردان بوده است. متأسفانه دخالتهای موجود در متن که بعداً به آنها پرداخته خواهد شد، از اعتبار هرگونه جزئیات استخراج شده از متن میکاهد.
2. روش بررسی مترجمان این سفرنامه هنگام پؤوهش دربارۀ متن موردنظر بر تطبیق آن با کتابهای تاریخی دیگر و همچنین بر تحلیل محتوای خود متن تأکید ورزیدند و به عقاید کسانی که در تألیف و نشر آن شرکت جسته بودند نیز واقف شدند تا صحت و اصالت متن سفرنامه را به درستی ارزیابی کنند.
3. بحث و نتیجهگیری دربارۀ تألیف این سفرنامه ناشر دوم این کتاب، یوزف اپیفانی میناسوویچ (Józef Epifani Minasowicz) (1777) که نخسین چاپ سفرنامه را به عنوان کتابی جداگانه انجام داد، (چاپ مجدد: 1807)8 دربارة پیدایش این سفرنامه چنین نگاشته است: «...این گزارش صفر موراتوویچ دربارۀ مأموریت خود در ایران بیشتر از بیست سال پیش به دست مرحوم کشیش تادئوش کروسینسکی از انجمن عیسوی و میسیونر در ایران افتاد (...)9 این گزارشی که میان دستنوشتههای قدیمی پیدا شده؛ زمانی پس از چاپ کتاب وی دربارۀ تاریخ ایران (عنوان فارسی: سفرنامه کروسینسکی) از سوی کازیمیژ نیسیولووسکی(Kazimierz Niesołowski) قصردار10 اسمولنسک برای او ارسال شده11. او نسخهاش را با دست خود بازنوشته به من به عنوان هدیه دوستانه فرستاده است12.» این ناشر مینویسد که نمیخواست چنین کتابچۀ ارزشمندی را فقط برای خود نگه دارد و برای همین آن را به چاپ رسانید. 4. دخالت در متن ازدیباچۀناشرنخستمعلوماستکهاینسفرنامهکارتنهایک نویسنده نیست، بلکه علاوه بر موراتوویچ، چند نفر دیگر به آن دست زدهاند. این افراد عبارتاند از: کروسینسکی، نیسیولووسکی و میناسوویچ. گویا آنان متن کتاب را تغییر دادهاند که میشود برای این چند دلیل آورد: نخست، شیوۀ نوشتن اسامی در کل متن یکی نیست؛ مثلاً در خود سفرنامه، نام وزرای شاه عباس و رجال آن زمان به اشکال مختلف نوشته شده است؛ البته، در قسمتهای بسیاری میتوان این تفاوت را با اصلاح اشتباهاتی فهمید که از آغاز در متن وجود داشته یا نیسولووسکی آنها را انجام داده است؛ اما این نیز جای شگفتی است که با وجود تسلط موراتوویچ به فارسی و ترکی، اسامی اشخاص و شهرهایی را که میتوان در چاپ نیسیولووسکی دید اصلاً به هیچ زبان شرقی و غربی شباهت ندارد. این دلیلی دیگر برای دروغین بودن گفتوگوهای پیچیده و شخصی آن تاجر ارمنی با شاه و رجال ایرانی است؛ به ویژه این که او ادعا میکرد آن چه را آنان با یکدیگر به زبان فارسی میگفتند میفهمید. دوم، داستانی دربارة مسیحیشدن شاه عباس به این سفرنامه وارد شده که از گفته های میسیونرهای کاتولیک در ایران است و میتواند نشاندهندۀ دخالت کروسینسکی و نیسیولووسکی در متن سفرنامه باشد. از آن جا که کروسینسکی با هر دو ناشر دوست و منبع آگاهی آنان دربارۀ ایران بوده است؛ متن سفرنامه را برگزیده و چاپ کرده است. سوم، در دو بخش این سفرنامه نامهای متفاوتی برای اعتمادالدولۀ ایرانی آمده است که خطای هر دو نسخه میباشد. دلیل دیگری که با دلیل مزبور ارتباط دارد این است که یکی از این اسامی به شکل عجیبی است (Isthan-chan در چاپ نیسیولووسکی: Staaten Beg) که بخش دومش فهمیدنی است و منظور «خان» (در نسخۀ نیسیولووسکی، «بیگ») است، اما فهمیدن بخش نخستش دشوار است و بیشک فردی آن را نوشته که فارسی را خوب نمیدانسته است، در حالی که اسامی دیگر در این سفرنامه سادهتر و قابل فهم نگاشته شدهاند. معلوم است که این نام بیگانه را کروسینسکی ننوشته است؛ زیرا وی نیز مدت زیادی در ایران بوده و به زبانهای پارسی و ترکی تسلط داشته است، بلکه به احتمال بسیار، یکی از ناشران آن را برای تکمیل متن نوشته است یا به احتمال زیاد هر دو ناشر چنین کرده اند؛ چون شکل آن در هر دو چاپ کهنه کاملاً تفاوت دارد. غیر از این، معلوم است که دستکم بخشی از این کتابچه ساختگی و دروغ است؛ زیرا اسامی رجال صفوی که در آن نام برده شدهاند درست نیست. این موضوع را میشود از روی نامهای وزرا فهمید که در پینوشت به آنها اشاره شده است. در همین سفرنامه به سفیر انگلستان و برادرش اشارهای شده که معلوم است منظور نگارنده (نگارندگان) برادران شرلی بودهاند. البته آنها افراد معروفی بودند که اگر نویسنده میخواست داستانی دروغین بنویسد، به آسانی میتوانست شرح ماجراهای آنها را پیدا کند. اما اگر این بخش داستان ساختگی میبود، بیشک نامهای آنان نیز برده میشد و فقط به ذکر منصب سفارت انگلستان در ایران اشاره نمیکرد. این همه دلایلی است که مشخص میکند این سفرنامه با وجود این که تا حدودی واقعی است، قابل اعتبار مطلق نیست؛ چون داستانها و دروغها با بخش معتبر تاریخی آن آمیخته شده است. 5. سفرنامه در اینجا به مطالبی که در سفرنامۀ صفر موراتوویچ مطرح شده است اشاره میکنیم: یکی از این مطالب بازداشت شدن پیک شاه عباس به لهستان در مسکو بود که در این سفرنامه به آن پرداخته شده است، اما چون این داستان با زندگانی برادران شرلی ارتباط دارد پیشنهاد میشود که برای آگاهی از کل داستان، خواننده به کتابهایی که دربارة ماجراهای این برادران انگلیسی نوشته شده است، رجوع کند13. مطلب دوم، جنگهای لهستان با کشورهای دیگر است که موراتوویچ هنگامی که دربارۀ عظمت پادشاه لهستان سخن میراند به آن اشاره میکند. آن چه برای خوانندۀ ایرانی به منظور فهمیدن متن سفرنامه کافی است، در خود کتابچه نوشته شده است و در پینوشت مقالۀ حاضر نیز توضیحات لازم را داده شده است. متأسفانه تاکنون کتابی به زبان فارسی دربارة تاریخ نظامی لهستان چاپ نشده است؛ لذا خوانندۀ ایرانی ناگزیر است به آن چه در این جا آمده است بسنده کند. مطلب سوم، روایت ورود سفیر مسکو به اصفهان است که داستان جالبی است، اما به درستی آن اطمینانی نیست؛ از طرفی چون نکتهای نیست که بر اساس آن بتوان به راست یا دروغین بودن داستان استناد کرد، ممکن است راست باشد؛ یا فقط برای تمسخر روسها نوشته شده باشد. پیچیدهترین مطلبی که در این متن آمده است داستان مسیحی شدن شاهعباس است. این داستانی است که در ایام قدیم (تا نیمة اول قرن بیستم) در اروپا و بهویژه در لهستان؛دانشمندانبسیاریآنرا باور میکردند. ریشه و سرچشمۀ این داستان گفتههای میسیونرها بود که میخواستند خود را هرچه موفقتر بنمایند و نیر کتابهایی است که اعتبارشان ثابت نشده است (مانند سفرنامۀ کنونی). فقط یک دلیل برای داستان موراتوویچ (یا بهتر گوییم: کروسینسکی یا نیسیولووسکی) در باب مسیحی شدن شاه عباس میشود آورد و آن این است که شاه عباس مسلمان بود و فقط برای کسب کمک اروپاییان در جنگها علیه عثمانیان به مسیحی بودن تظاهر مینمود. اما این دلیلی بر مهارت شاه عباس در فن دیپلماسی است و نه برای مسیحی بودن وی! در ادامه، متن سفرنامه میآید. ترجمۀ ما بر اساس نسخه چاپی 1777 میلادی است؛ چون از چاپ قبلی صحیحتر و تفاوت میان هر دو نسخه بسیار کم است و فقط به تفاوت نامها اشاره میکنیم (ر.ک: جدول زیر) یادداشت: در این متن چند نوع یادداشت و پانوشته وجود دارد؛ اول، یادداشتهای کروسینسکیکهناشراولسفرنامهازلاتینبهلهستانی برگردانده است. دوم، یادداشتهای خود ناشر دوم (میناسوویچ) (از این دو گروه، کل نوشتهها ترجمه نشده است و فقط به آنچه برای خواننده ایرانی یا ایراندوست جالب است بسنده شده است). نوع سوم پانوشتهها، یادداشتهای نویسندگان مقالۀ حاضر است. در هر پانوشتی مشخص شده است که یادداشت متعلق به کدام گروه میباشد. ضمیمه: فهرست شکل نام اشخاص و شهرهاست که در هر دو نسخۀ چاپی آمده است (در خود متن شکل فارسی را به کار بردهایم و تنها در جاهایی که آن را کافی ندیدهایم یک یا چند فرم اروپایی را نیز ذکر کردهایم)؛ واژگانی که با خط ایتالیک تحریر شدهاند لاتین میباشند:
چند نکته دربارۀ شکل آوایی برخی از حروف لهستانی
گزارش صفر موراتوویچ، شهروند ورشو که به دستور سیگیسموند سوم، پادشاه لهستان، برای انجام دادن امور در سال 1602 به ایران اعزام شده بود؛ برگزیدهای از نسخۀ خطی کهن و نسخهای که برای نخستینبار به چاپ رسیده است
چون نامهای از اعلیحضرت پادشاه داشتم که عبور از هر کشوری با همۀ کالاهایی که در ایران خریدهام برای من آزاد است، از ورشو به طرف لویو حرکت کردم. آنجا وقت نگذرانیدم و از راه والاچیا سفر کردم و از رود دانوب عبور کردم و به مانگالیا، شهر ترکی که بر ساحل دریای سیاه قرار دارد، رفتم. کشتیای را در آنجا اجاره کردم و روز اول آوریل 1602 [در نسخه نیسیولووسکی: 1601] در دریا حرکت کردیم، اما چون باد مخالف میوزید، آخرین روز مه به سختی به بندر ترابزون رسیدیم. از آنجا به ارض روم15، شهر بزرگی که در نزدیکی مرز ایران قرار دارد، حرکت کردم و طی شانزده روز به آنجا رسیدم. از ارض روم به سمت قارص، شهری بزرگ که پادشاه ترکی مراد16 از ایرانیان گرفته بود، رفتم و در دوازده روز به آنجا رسیدم. از قارص برای امنیت بیشتر از راه سرزمین مسیحی اسکندر، پادشاه گئورگی17 راه پیمودم و طی ده روز به شهر گیومری رسیدم. از آنجا پس از پانزده روز به ایروان، شهر بزرکی که در روزگار قدیم پایتخت پادشاهان ارمنی بود و اکنون ترکان آن را از ایرانیان ربودهاند، رسیدیم. سپس بعد از چهار روز به نخجوان18 رسیدیم؛ شهری بزرگ که ترکان آن را نیز اشغال کردهاند. سپس از رود بزرگ ارس در اطراف جلفا19 عبور کردیم، در آن شهر تعداد خانه یا خانوادههای ارمنی 1500 خانوار است. از آنجا در مدت شش روز به تبریز یا هگمتانه20 سفر کردیم که شهر بزرگی است و در روزگار قدیم پایتخت پادشاهان ایران بوده است. این شهر را عثمان پاشا زرنگ گشوده است و اکنون مرز مملکت ترکی همانجاست. از تبریزپسازبیستروز طی راه به شهر بزرگ و دارالسلطنۀ قزوین21 رسیدیم و از آنجا بعد ازپانزدهروز به شهر بزرگ کاشان حرکت کردیم. در آنجا سفارش کردم که قالیهای ابریشمیبانخزرینبرایپادشاهببافندوهمچنانچادر و شمشیر و غیره برای وی بسازند. در این شهر با یک تاجر مسیحی نژاد ارمنی که خدمتکار طهماسپ بیگ، وزیر دوم22 پادشاه ایران بود، آشنا شدم. خادم وزیر چون به اصفهان رسید، به وی خبر داد که تاجری از طرف پادشاه لهستان به کاشان آمده است. طهماسپ بیگ چون این مطلب را به اطّلاع پادشاه [ایران] رساند، او بیدرنگ مأموری نزد من فرستاد و به کلانتر23 کاشان فرمود که بدون تأخیر مرا پیش وی روانه کند. پس از مدتی اندک، بر اسبانی که در طی راه آماده شده بودند سوار شدم و طی سه روز به اصفهان رسیدم که در این وقت شاه در آن جا اقامت داشت. آنجا مرا در کاخ با شکوه طهماسپ بیگ جای دادند. وی از من پرسید بهر چه به ایران آمدهام. گفتم که از سوی پادشاه لهستان، رئیس عزیزم، دستور دارم که از اینجا برای وی سنگهایی گرانبها و نیز چند چیز دیگر، به ویژه چادر بخرم. سپس به من گفت: شاه من یکونیم سال پیش پیکی را نزد پادشاه تو فرستاد؛ مگر آنجا او را ندیدی؟ جواب دادم: وقتی که من از لویو حرکت میکردم ، فقط شنیدم که در آن وقت به مسکو آمده است و نیز با خبر شدم که نامههای شاه تو را برای پادشاه من به همراه داشته است، اما وی در لهستان نیست؛ چون آقای «دزیرژک» (Dzierżek) یکی از درباریان پادشاه که مترجم زبان ترکی، فارسی و عربی است به من نوشت و اعلام کرد که قاصد شما که نزد قیصر آلمان فرستاده شده بود، در پراگ حضور دارد و از آین نیز تعجب کرده است که با وجود این که از راه لهستان رفته است، هیچ نامهای برای پادشاه لهستان نبرده است. همچنین دزیرژک از طرف پادشاه لهستان به من فرمود که به امور بزرگ در دربار شما وارد نشوم، بلکه فقط این را بیان کنم که دوستی پادشاه لهستان میتواند برای شاه ایران از دوستی فرمانروایان مسیحی دیگر مفیدتر باشد و نیز تلاش کنم شاه را به نامهنگاری دو جانبهای با پادشاه کشور خود متقاعد سازم. وزیر اینها را از من شنید و نزد شاه رفت و این مطالب را به او باز گفت و به کاخ خود برگشت و به من گفت که فرمان شاه است که تمام روز از تو پذیرایی کنیم. روز بعد نیز این کار را به طور مستمر ادامه داد و دستور داد که مرا به مهمانسرا ببرند و آنجا هر روز برای ناهار و شام بیست نوع غذا به من میدادند. روز دیگر، مرا نزد شاه احضار فرمودند و اسبی را فرستادند که با طلا و سنگهای گرانبها تزیین شده و دستور دادند که سوار آن به کاخ بروم و من بیدرنگ این کار را کردم. در آنجا مرا به تالار با شکوهی بردند که در آن فقط شش مشاور سلطانی بودند که با لباسی زربافت بر تن و با شمشیر گرانبها مقابل شاه ایستاده بودند. خود شاه نیز بر روی کرسی سیمین با بعضی پوشش طلایی که زیر آن پارچهای زربافت گرانبها گسترده شده بود، نشسته بود و ردای اطلسی سپید و شنل با خز سمور بر تن داشت. جلو آمدم، به طور معمول تعظیم کردم، کمی عقب رفتم و ایستادم. پادشاه دستور داد که کرسی سیمینی برای من بیاورند، اما من بههیچوجه نمیخواستم بنشینم؛ چون میدیدم که مشاوران ایستادهاند. از من احوال پادشاه لهستان را پرسید. جواب دادم که به توفیق خدا وی را هنگام خروجم سالم و شاد و برای دشمنان خود خطرناک دیدم و با نهایت اخلاص از سوی او به اعلیحضرت سلام میرسانم، اما در این باره هیچ دستوری به من داده نشده است؛ چون تنها تاجرم و سفیر نیستم؛ پس فقط آن چه را دزیرژک درباری و مترجم24 زبان ترکی و فارسی و عربی به من سپرده است میگویم تا واسطهای باشم و به نام شاه لهستان، رئیس عزیزم خبری به اعلیحضرت برسانم و بگویم که پادشاه لهستان دوستی اعلیحضرت را خواستار است. پس از آن [شاه] از من پرسید کی دربار را ترک و از چه کشورهایی عبور کردهام و در راه احوالم چگونه بوده است؟ به اندازۀ نیاز به آن سؤالات جواب دادم. بعد به سوی مشاوران رو گردانید (تصور کرد که زبان فارسی را نمیفهمم) و به فارسی25 گفت: اکنون بهتر است دیگر به مهمانسرا برود؛ چون هنوز جرئت حرف زدن ندارد؛ پس به شکل رسمی تعظیم کرده، رفتم. وقتی شام میخوردم، طهماسپ بیگ نزد من آمد و گفت: تو را نمیشناسم اما چیزهای خوبی دربارۀ تو از برادران ارمنییمان شنیدهام. به تو اعلام میکنم که اینجا پیکی مسکویی حضور دارد که برای شاه ما دربارۀ قیصر آلمان، پادشاهان فرانسه و انگلیس و وندیکیان و نیز حکام و ممالک دیگر تعریف میکرد و ضمن سخنانش گفته است که پادشاه لهستان به تزار مسکو که ارباب اوست، باج میدهد. فردا این پیک با مهمترین ملازمانش نزد شاه خواهد بود و همچنین سفیران انگلستان و وندیک حضور خواهند داشت، تو را نیز فرا خواهند خواند. شاه در حضور آنها دربارۀ این امور از تو سؤال خواهد کرد، فکر کن چه جوابی خواهی داد. سپاسگزاری کردم و او [طهماسببیگ] رفت. بامداد روز دیگر، باز هم اسبی برای من و طهماسپ بیگ آوردند و ما را به کاخ شاه بردند. آنجا مرا به تالار بزرگی راهنمایی کردند که آنجا پادشاه بر جایگاهی نشسته بود و در دست چپ وی26 سفیر انگلستان ایستاده بود. پس از او وندیک و پشتسر آنان مترجم حاکم مسکو ایستاده بودند. دست راست شاه پنج وزیر ایستاده بودند که شاه فرمود نزدیک آنها بایستم. سپس اول به من گفت: «حالواحوالپادشاهچطوراست؟آیا خیلیوقتاست که از پیش وی حرکت کردهای؟ آیا در کارهایش موفق است؟» سپس گفت: «وقتی از کشوری چنان دور آمدهای، پس چرا هیچ نامهای از سوی پادشاهت برای من نیاوردهای؟» پاسخ دادم که من سفیر نیستم، بلکه اهل تجارت هستم و به قصد خریدن سنگهای گرانبها و بعضی تولیدات صنایع ایرانی برای پادشاه آمدهام. پس گفت: «مگر در جهان سلطانی مانند امپراطور کل روس هست؟ او به من لطف بسیاری دارد و اغلب نامه به من مینویسد و پیکها میفرستد. پس از او قیصر آلمان، دیگر هم ملکۀ انگلستان، وندیکیان، و نیز پاپ روم هستند که مرا فراموش نمیکنند و دوستی مرا میخواهند؛ پس چرا پادشاه تو اگر سفیری نمیفرستد، دستکم نامهای نمیدهد؟» جواب دادم که جایشگفتی نیست که پادشاه به اعلیحضرت سفیر و نامهای نمیفرستد چون شما اعلیحضرت هم چنین نمیکنید، در حالی که پادشاه میداند که به حکام مسیحی دیگر، هم سفیر و هم نامههایی میفرستید. پس از آن شاه با غضب به سفیر انگلستان رو گرداند و سپس به "Isthan-chan" وزیر اول27 گفت: مگر برای پادشاه لهستان نامهای نفرستادم؟ جواب داد: اعلیحضرت فرستادید. پس شاه به سفیر انگلستان رو گردانید و گفت: «دیگر برادرت هم نامهها و هم هدایا را گرفت و قرار بود آنها را به پادشاه لهستان بدهد چرا نداده است؟ سفیر گفت: با برادرم دشمنی نورزید ای شاه! او در این زمینه تقصیری ندارد؛ چون هنگامی که نزد امپراطور کل روس رسید، گفت که نامهها و هدایایی برای پادشاه لهستان دارد و امپراطور او را به زندان انداخت. در آنجا سه ماه بیمار بود و وقتی سوگند خورد که مستقیماً پیش قیصر آلمان و سپس به انگلستان خواهد رفت؛ از زندان آزاد شد. شاه چیزی نگفت و فقط سرش را تکان داد. من از لباسم گذرنامهای از پادشاه [لهستان] آوردم و به سفیر وندیگ سپردم که القاب پادشاه را بخواند و او این کار را کرد. سپس گفتم: «این [گذر]نامه را برای این به آقای سفیر نشان دادم که اعلیحضرت بفهمد که حاکم مسکو بیهوده امپراطوری کل روس را به خود نسبت میدهد و برعکس میگویم که پادشاه لهستان ملک و مالک روس است و بخش بزرگتر کشور روس را در اختیار دارد؛ پس حاکم مسکو امپراطور کل روس نیست و در این مورد گزارش مشروح و واقعی به اعلیحضرت میدهم که در گذشتۀ نزدیک، سلف پادشاه مرحوم پادشاه استفان (Stefan) با زور، کشور لیوانی28 و سی دژ محکم در مملکت مسکو را از حاکم مسکو ربود و ولایات پهناور او را گشود؛ تا حدی که خود حاکم مسکو جرئت نمیکرد با لشکر خود سر بیرون آورد؛ چون هر جایی میرفت شکست میخورد و بدون شک اگر پاپ29 به حمایت او برنمیخواست و خود حاکم با فرستادن پیکهایی برای صلح التماس نمیکرد، پادشاه لهستان کل خاکش را فتح میکرد30. با فهمیدن همۀ اینها، شنیدن این که حاکم را امپراطور کل روس مینامند، برای من دشوار است». این را گفتم و به طور رسمی به شاه تعظیم کردم و به جای خود برگشتم و گفتم: «از اعلیحضرت عذر میخواهم؛ درست است که پیک پادشاه نیستم، اما رعیت او هستم و نمیتوانم آسیبی را که به او میرسد تحمل کنم و باید پاسدار احترام و شرف پادشاه باشم؛ پس از اعلیحضرت خواهش میکنم اجازه فرمایند چند کلمۀ دیگر هم بگویم». شاه گفت: «آن چه را که لازم است بگو، مترس». پس گفتم: «اعلیحضرت من هیچ چیزی بر ضد احترام پادشاهان شریف و بزرگی که با آنان دوست هستید نمیگویم. میدانم که قیصر آلمان سلطان شریف و بزرگی است و در میان مسیحیان بسیار قدرتمند است؛ اما پادشاه لهستان از او کوچکتر نیست. دربارۀ قدرت وی31 یک داستان کوتاه و استوار برای اعلیحضرت یاد میکنم. چندی پیش آرشیدوک ماکسیمیلیان، برادر قیصر آلمان، لشکری عظیم بسیج کرده بود و میخواست کراکوف، پایتخت [لهستان آن زمان] را بگیرد. پادشاه ما از سوئد32 همراه جمع کوچک ملازمان به آنجا میرود (چون نمیفهمید و انتظار نداشت که در آن ناحیه دشمنی داشته باشد). قبل از آمدن پادشاه، سپهسالار [یان زامویسکی] ماکسیمیلیان را از کراکوف راند و بسیاری از کسانش را کشت؛ به گونهای که ارشیدوک ناچار شد با شرم فرار کند و چون از مرز گذشت، ارتش بزرگتری را جمع کرد تا بار دیگر به کراکوف حمله کند. در این اثنا پادشاه به کراکوف رسید و به سپهسالار فرمود که علیه آرشیدوک حرکت کند و در مرزهای [لهستان] منتظر حملهاش نباشد. پس سپهسالار علیه او اقدام کرد و انتظار داشت در خاک لهستان به او برخورد کند، اما ماکسیمیلیان برای این که قدرتمندتر باشد، در اطراف یکی از شهرهای قیصر آلمان33 نزدیک مرز لهستان منتظر سپهسالار بود. سپهسالار نمیتوانست خواهشهای ارتشیان را که درخواست میکردند آنان را به خاک آلمان ببرد رد کند و نپذیرد. پس این کار را کرد، از مرز گذشت و مستقیماً به اردوی دشمن شتافت و با لشکر عظیم و آهنین ماکسیمیلیان به نبرد پرداخت، غنیمت بسیاری گرفت، خود او را محبوس کرد و یک سال و نیم در زندان نگه داشت تا هنگامی که پس از میانجیگری پاپ34 و خود قیصر و بسیاری از حکام مسیحی پادشاه او را رها ساخت. علاوه بر این، در گذشتۀ نه چندان دور میهاییل، حاکم مونتن35 و دشمن قدرتمند ما بر ضد امپراطور ترکی به پا خاست، لشکرش را شکست داد و برادرش سنان پاشا36 را گوشمالی داد؛ به طوری که سنان پاشا هنگام فرار ناگزیر شد توپخانۀ سنگینش را ترک کند. توپخانه به دست میهاییل افتاد و با استفاده از آن لشکرش را استحکام بخشید. میهاییل ولایت بزرگ اوردی37 را از ملک ترانسیلوانیا گرفت و خود او و لشکرش را شکستی کلی داد. غیر از این، بر قیصر آلمان هم طمع داشت و بخشی از ارتش او را شکست داد؛ بدینخاطر، مغرورتر شد و به مملکت والاچیا که به پادشاه ما باج میدهد، حمله کرد و حاکمش را راند و سربازان خود را در دژهایش گذاشت. پادشاه نمیتوانست این را تحمل کند؛ لذا سپهسالار خود را با گروهی از لشکریان فرستاد. سپهسالار نیز میهاییل را از سرزمین والاچیا راند و نزدیک بود که میهاییل کشته شود، اما فرار کرد. سپس [سپهسالار] به کشور میهاییل رفت و او را به نبرد وا داشت و با وجود این که بیش از هفت هزار نفر لشکری نداشت، ارتش میهاییل را شکست داد و توپخانه سیصد توپ را ربود و مملکتش را به تصرفات پادشاه ملحق کرد که تا امروز در دست ایشان است. حقیقت این است که گفتم و اگر معلوم شد که داستان جور دیگری است، دستور بدهید که زبانم را از حلقم38 بیرون آورند». شاه به وزیران و سفیران نگاه کرد و به حسینبیگ، والاترین وزیر39 گفت: «میبینی، چه آدمی است؟! با این که پیکی نیست، چقدر پاس احترام پادشاهش را دارد!» و بیدرنگ برای پیرقلی، درباری مذکور که همراه برادر سفیر انگلستان قاصد لهستان بود، پیکی فرستاد که پیش او برود. وقتی که پیش شاه آمد، سلطان به من اشاره کرد و گفت: «پیرقلی، این آدم را میبینی؟ اهل تجارت است و سفیری نیست، لیکن چگونه از پادشاهش حمایت میکند و چون نامش را دوست دارد، نمیتواند تحمل کند که به نام او صدمهای برسد و تو ای نادرستکار، در مسئولیت خود و فرمان من غفلت نمودی؛ ترا فرستادم تا با برادر سفیر انگلستان به سوی پادشاه لهستان بروی و تو برگشتی». جواب داد: «امپراطور کل روس مرا راه نداد و گفت که در آنجا چون زبانی بلد نیستی، کاری نداری. [بگذار] برادر سفیر انگلستان نامهها و هدایا را برساند». شاه گفت: «تو دفعة پیش به من گفتی که برادر سفیر انگلستان همراه تو به لهستان وارد شد و اکنون من خبر دارم که امپراطور مسکو این پیک را به زندان انداخته بود و بدینخاطر نه نامهها و نه هدایا نرسیده است». پیرقلی پاسخ داد: «بله این طور بود و نه به شکل دیگر. من برگشتم و او در مسکو ماند»40. شاه گفت: «چرا قبلاً این را به ما نگفتی؟» پیرقلی جواب داد: ترسیدم. پس از آن شاه به وزیر گفت: «کسی که دروغ میگوید شایستۀ چه رفتاری است؟» وزیر جواب داد: «اگر اعلیحضرت میخواهند او را مجازات کنند، خواه و ناخواه باید رنج کشد». پس شاه فریاد زد: «او را از اینجا ببرید و زبانش را ببرید و چشمهایش را بیرون آورید.» و بلافاصله او را بردند. سپس با زبان ملایم به وزیر گفت: «این مهمان را ببرید و جامۀ جدیدی بر تنش بکنید و شمشیری از خزانه را بر کمربندش آویزان نمایید و بار دیگر او را پیش من بیاورید.» پس با آنها [احتمالاً با درباریان] رفتم و ردای ابریشمی دمشقی بر تنم پوشاندند و بر روی آن جامۀ زربافت و بر سرم دستار سفید و طلایی با خز خاکستری گوسفند گذاشتند و بر کمربندم شمشیر پولادی41 را با پارچۀ سبز روی قبضهاش آویزان کردند. با چنین لباسی نزد شاه رفتم و به طور مرسوم با احترام تعظیم کردم و از پوشاکی که به من داده بود سپاسگزاری کردم. شاه گفت: «به سلامتی این را بر تن دار که این یادگاری و بخش اول پاداش من است. خواهش میکنم با این لباس نزد پادشاهت و برادر من بروید و دربارۀ هر چه که اینجا دیدی و خواهی دید گزارش بدهید. علاوه بر این، چند مطلب دیگر هم دارم که میخواهم به تو اعلام کنم که به پادشاه عرض نمایی، اما حالا میتوانی به مهمانسرا بروی». تعظیم کردم و رفتم. وقتی با طهماسپبیگ و سفیر وندیک سوار اسب شدیم، یک راست مرا به مهمانسرا راهنمایی نکردند، بلکه به میدان پهناور و به جایی رساندند که در آن پیرقلی دراز کشیده بود و مینالید و کنارش زبان بریدهاش و چشمهای بیرون آورده شدهاش انداخته شده بودند. وقتی از اسب پیاده شدم، سفیر مسکو مرا به منزل خود دعوت کرد، اما با وجود این که سه بار اصرار کرد، نپذیرفتم. روز بعد سفیر انگلستان مرا دوبار برای ناهار دعوت کرد، اما باز هم توانستم این را رد کنم. پس از ده روز شاه مرا دعوت کرد که با وی ناهار بخورم. طهماسپبیگ مرا به بوستانی نصف مایل42 از شهر رسانید و به تالار با شکوهی راهنمایی کرد. در آنجا شاه را دیدم. به طور عادی به او تعظیم کردم. سلطان روی کرسی نشسته بود. غذا آوردند. شاه به طهماسپبیگ وزیر فرمود: غذا به مهمانم تعارف کن. شاهزاده و طهماسپبیگ نشستند، من هم نشستم و شاه از دور به ما نگاه میکرد. دستور داد که شراب بیاورند و ساقی باده را آورد در پیمانۀ زرینی که با سنگهای گرانبها، الماسها و لعلها و یاقوتهای کبود، هر یکی خیلی با شکوه تزیین شده بود. شاه به من گفت: «مهمان به سلامتی شاه عظیم و نامی شما و برادر عزیز میخورم» و نیم پیمانه را خورد. آنگاه فرمود که برای من آن را پر کنند و به من گفت: «اگر پادشاهت را دوست داری به یکبار این را بخور». پاسخ دادم: با کمال میل به سلامتی پادشاهم و اعلیحضرت مینوشم و به یکباره خوردم. پس از لحظهای در کنار میز ایستادم و گفتم: اگر علیحضرت اجازه بدهند مرا مرخص فرمایند. گفت: انشاءالله به سلامت بروی. سپس رو به وزیر گردانید و گفت: «سفیران مسکو، انگلستان، وندیگ و پاپ را پذیرفتم اما هیچیک را آنقدر نپسندیدم که این آدم را؛ زیرا میتوانم با او به زبان خود صحبت کنم». سپس به من گفت43: «مهمان برو آنجا» و نزد من آمد و دستم را گرفت. مرا به آخر تالار راهنمایی کرد و وزیر و پسر را مرخص فرمود و به اطاق کوچکتری مرا برد. آنجا جامهاش را باز کرد و صلیب زرین را بیرون آورد و گفت: «مهمان عزیز بدان که من دیگر مسلمان نیستم، بلکه به توفیق خدا مسیحیم و با تعلیم پاپ روم نجاتدهنده و خدا و آدم عیسی مسیح را شناختم. پس دیگر همان دینی را دارم که در تمام جهان کلیسای مقدس44 آن را تعلیم میدهد و پادشاه تو نیز این را باور دارد45. پس آرزوی آن میکنم که پادشاه تو هم این را بداند و به من به عنوان یک مسیحی اعتماد قائل باشد. راست است که هنوز این را آشکارا نشان نمیدهم؛ چون رعایای مسلمان بیشتر از مسیحی دارم، اما به توفیق خدای احد در تثلیث چنان بکوشم که همۀ رعایایم را بدون کشمکش و زور ورزی به شناختن مسیح راهنمایی کنم؛ وقتی که خدا به من پیروزی بر دشمنم را که با لشکرم علیه او حرکت میکنم، توفیق ببخشد46. در آرزوی دوستی با پادشاه تو هستم و به واسطۀ تو صمیمیت، صداقت و برادری خود را به او میفرستم. اگر دربارۀ من بداند و بفرماید که من به او خدمت کنم، عصبانی نمیشوم و اگر به من نیازی نداشته باشد و یا تا وقتی که بتوانم به پادشاه پیکی بفرستم زنده نمانم، پس شاید دستکم فرزندم47 که او را دیدی، به درد پسر پادشاه بخورد. نمیدانم چه هدایایی همراه تو بفرستم.» گفتم: «من اینجا برای دریافتن هدایا فرستاده نشدهام و جرئت نمیکنم بدون این که سفیری باشم، نامهای برای اعلیحضرت داشته باشم. اما اگر اعلیحضرت میل دارند، هدایا را همراه پیکتان بفرستید؛ من به او هنگام سفر خدمت خواهم کرد». پس از آن شاهگفت:«چوناکنوناینعملینیست،دستکم این نامه را به پادشاه بده و از او خواهش کن که از طریق پیکش یا تو به من جواب بنویسد. من قول میدهم که وقتی از جنگ برگشتم، پیکم را با هدایا بفرستم.» سپس نامۀ ممهور را دریافت کردم و بدرود گفتم و وی به من فرمود: «فردا حرکت میکنم و تو سه روز همراه من خواهی بود و سپس خداحافظی خواهیم کرد.» از صبح بعد، لباس ساده و کفش سادهای از گیاهان48 میپوشید و پیاده میرفت و ششصد جوان زیبای همرکابش نیز چنین بودند. و من سوار اسب میرفتم و در چادر طهماسپبیگ غذا میخوردم و میخوابیدم. روز چهارم شاه را سوار اسب دیدم. او هم متوجه من شد و گفت: «خواهش میکنم این را به گوش پادشاهت و برادر من برسان و به وی یادآوری کن که همیشه دوست وفادارش خواهم بود.» 6. پایان گزارش صفر موراتوویچ آمدن پیک مسکو نزد شاه ایران از روزنامۀ خاطرات همان موراتوویچ برگزیده شده است: وقتی که سفیر مسکو همراه 150 نفر ملازمش در ساحل دریای خزر از کشتی پیاده شد، شتابان سوار اسپان [به اصفهان؟] آمد. شاه عباس، کلانتر این شهر را با همراهی دو هزار سوار و اسپانی برای سفیر و ملازمانش به استقبالش فرستاد. برای خود سفیر اسب دیگری آوردند که سر تا پا به زر و سنگهای گرانبها پوشانده شده بود. وقتی [سفیر] وارد شهر میشد، شاه از نزدیک به او نگاه میکرد و با ملاحظۀ شخصیت مغرورش به درباریان خود گفت: «مشخص است که این آدمی فکر میکند که عظمت او بیشتر است از عظمت و شکوهی که واقعاًً دارد». سفیر را به سرایی که در آن اتاقهای بسیار زیبا بود بردند. چند روز بعد کسی پیش او فرستادند و پرسیدند آیا میخواهد شاه را ببیند. پاسخ داد: «معلوم است که میخواهم سفارتم را نزد او انجام بدهم، اما خواهش میکنم به من بگویید چطور هنگام تقدیم استوارنامه49 باید از شاه استقبال کنم؟» جواب دادند: «رسمی هست که سفیران دیگر آن را رعایت میکنند که باید تعظیمکنی، درودی از سوی پادشاهت به شاه برسانی و پای وی را ببوسی». پاسخ داد: «اینطور که نمیشود، اما بازوانش را مطابق دستور اربابم امپراطور کل روس خواهم بوسید. وقتی اینها را به شاه گفتند خندید و گفت: «به او بگویید که فردا خود را آماده کند که...50. » (شاه سخن زشتی بر زبان میراند) صبح روز دیگر سفیر، خود و ملازمانش را آماده کرد و لباسی زربافت پوشید. وقتی او را به کاخ آوردند از او خواهش کردند که در تالار بزرگی منتظر بماند؛ بیش از یک ساعت منتظر ماند، در حالی که ملازمان وی خسته بودند و عرق از پیشانی پاک میکردند؛ چون پیاده آمده بودند و فقط سفیر سوار اسب بود و مهمانسرا از کاخ بسیار دور بود. ناگهان یک درباری آمد و گفت: «اعلیحضرت تازه دارند استراحت میکنند، وقت دیگری بیایید». سفیر به ناخواه از آنجا رفت. بامداد دیگر، باز هم اسبی برای او فرستادند. بار دیگر، لباس رزبافتی پوشید؛ چون به کاخ رسید، ایشیک آقاسی باشی51 به استقبال او آمد و گفت: «شاه وقت مدیدی منتظرت بود و الآن کمی دارو خورده است؛ خواهش میکنم عصبانی نشو و وقت دیگری بیا». پس بار دیگر مجبور شد برگردد و چون چارهای ندید، شب پیاده و متواضعانه پیش وزیر اول52 رفت و پرسید: چرا دو بار در کاخ حاضر شده، اما نتوانسته است شاه را ببیند؟ وزیر پاسخ داد: «آن کسی که میخواهد بازوی شاه را ببوسد، باید صبور باشد و وقت زیادی صبر کند». سفیر گفت: «اگر شاه غضب کند، من دیگر میتوانم حتی پایش را ببوسم. فقط هرچه زودتر.» پس شاه طهماسپ بیگ، وزیر دوم را فرستاد تا روز دیگر سفیر را بیاورد. [سفیر] به کاخ آمد و به طوری که وزیر اول53 به او گفته بود، پای شاه را بوسید و مأموریتش را انجام داد. پس از آن شاه به او فرمود: امشب با وزیر اول [اعتماد الدوله] نان میخوری. غذای اول در ظرفهای مسین پیشکش شده بود54، دیگری در حلبی، سوم در ظرفهای سیمین، چهارم در ظرفهای سفالی، پنجم با مقدار زیادی شکر روی سینیهای زرین. شاه از پشت نردۀ آهنین ظریف به مهمانانش نگاه میکرد. سپس فرمود که شراب کهنه را به پیمانههای طلایی برای مهمانانش بریزند. وقتی که بسیار نوشیدند خواهش کردند که مرخص شوند. آنوقت وزیر دوم آمد و گفت که اعلیحضرت چون از آمدن سفیر خوشحال است اجازه میدهد که هر چه در این اتاق هست از آن شما باشد. یک دفعه بدون این که فکر کنند به سینیهای طلایی دست یازیدند و یکی پس از دیگری آنها را میربودند. با هیاهوی بسیار به پارچهها دست میزدند و همهاش را میان خود پاره پاره میکردند55 و شاه از دور نگاه میکرد و میخندید و هنگامی که بیرون رفتند به وزیر گفت: «این سفیر وقتی آمد، خیلی جدی به نظر ما رسید؛ چون احترام پادشاهش و جایگاه سفارت را پاس میداشت؛ اما وقتی مست شد یکدفعه چه آدم حقیری شد!». اینگزارشیاستکهطهماسببیگبهصفرموراتوویچدادهاست و خود طهماسببیگ ناظر چنین بزمی بوده که دو هفته قبل از ورود صفر موراتوویچ انجام شده است. 7. تشکر تألیف مقاله حاضر با کمک مالی وزارت علوم لهستان به یکی از نویسندگان (استانیسواف آدام یاشکوفسکی) امکانپذیر شد (شمارۀ پروندۀ کمک مالی: 11H 12 0256 81). 8. پینوشت 1. فلسفی، نصرالله، تاریخ روابط ایران و اروپا در دورۀ صفویه، قسمت اول، تهران، چاپ ایران، 1316. 2. دولتشاهی، علیرضا، لهستان و ایران، تهران، نشر بال، 1386. 3. قابلتوجه است که در اثر مذکور نام موراتوویچ و تاریخ سفر وی به اشتباه ذکر شده است، ر.ک.: نوایی، عبدالحسین، ایران و جهان، از مغول تا قاجاریه، تهران 1364، صص 220-221. 4. یؤاهیم للول (Joachim Lelewel) نام وی را Serafin آورده است که ظاهراً غلط است؛ ر.ک.: Lelewel, Joachim, Polska, dzieje i rzeczy jej, Poznań 1858، v. 1, p. 16 5. Idem; Dykcyonarz biograficzny powszechny, Warszawa 1851, p. 116, Siarczyński, Franciszek, Obraz wieku panowania Zygmunta III, Lwów 1828, v. 1, p. 336 6. Lelewel, Joachim, Polska, dzieje i rzeczy jej, Poznań 1858، v. 1, p. 16 7. Bona Sforza متولد 1494، فوت 1557، ملکه لهستان از 1518. 8. للول به چاپ دیگر این کتاب، یعنی لایپزیگ 1774 نیز اشاره کرده است. ر.ک.: Lelewel, Joachim, Polska, dzieje i rzeczy jej, Poznań 1858، v. 1, p. 16 9. در اینجا ناشر زندگانی کروسینسکی را شرح میدهد که نقل آن لازم نیست؛ چون سفرنامه کروسینسکی در ایران چاپ شده است. 10.Kasztelan : منصب و مقامی در لهستان قدیم بود. 11. نیسیولووسکی نیز قبل از میناسوویچ گزارش صفر موراتوویچ را در مجموعهای با عنوان Otia Domestica در سال 1752 صص 272-291 چاپ کرد، اما کارش بسیار ناقص بود؛ مثلاً تاریخ سفر را 1588 میلادی نوشته که غلط است؛ چون در خود متن تاریخ آن را 1601 نوشته است. جدیدترین چاپ از روی نسخۀ نیسولووسکی در مجموعۀ: Walaszek, Adam, Trzy relacje z polskich podróży na Wschód muzułmański w pierwszej połowie XVII wieku, Kraków 1980, pp. 35-47 (سه گزارش از سفرهای لهستانی به مشرق اسلامی در نیمه اول قرن 17 میلادی) منتشر شده است. 12. Relacya Sefera Muratowicza, obywatela warszawskiego od Zygmunta III krola Polski dla sprawowania rzeczy wysłanego do Persyi w roku 1602. Rzecz ze starego rękopisu wybrana y teraz dopiero do druku podana, Warszawa 1777, pp. 3-4 13.مثل شرلى، آنتونى، سفرنامۀ برادران شرلى، ترجمۀ آوانس، مصحح: على دهباشى، تهران، نگاه، 1387. 14. فقط بعضی از گروههای راهبان و راهبهها راهب بودن خود را پنهان میدارند که حتی آنان نیز به مسیحی بودن خود اعتراف میکنند. 15. شهری در ترکمانی، یعنی ارمدستان بزرگ نزدیک سرچشمۀ رود فرات [منظور ناشر همان شهر ارض روم در ترکیۀ فعلی است] و قارص شهری در همانجا (یادداشت ناشر). [قارض - به ترکی Kars، شهری است در شمال شرقی ترکیه که مرکز استان قارض است.] 16. Amurates (یادداشت ناشر). 17. گئورگی، در ایام قدیم ایبری (Iberia): گرجستان امروزیست؛ همانند هند و ترکیه آسیایی: هندوستان و ترکستان و غیره (یادداشت ناشر). 18. نخجوان (Naxivanum) شهری در ارمنستان برزگ است که در آن راهبان دومینیکان ملی از زمان بورتولومئو کوچک بونونی که در قرن 14 در آنجا میسیونر بود و کرسی اسقف اعظم را در آنجا تأسیس نکرده و اولین اسقفش شده بود تا امروز اسقف اعظمشان را از میان فرقۀ خود برمیگزینند و کارهای دینی را به شیوۀ لاتینی، اما به زبان بومی انجام میدهند (یادداشت ناشر). 19. غیر از جلفا در کنار ارس، شهر دیگری به همین نام در اطراف اسپهان قرار دارد که آن را شاه عباس بنا نهاده و ثروتمندترین شهروندان را در آنجا سکونت داده و از آن بسیاری سود برده است. در همان شهر راهبان کارملیت، دومینیکان ژزویت و... میسیون و کلیساهای خودشان را دارند و از آزادی عبادت برخوردارند (یادداشت ناشر). 20. [نگارنده معلوماتی را دربارۀ تبریز و همدان با هم آمیخته است]. 21. قزوین (Casbinum) پس از اسپهان بهترین شهر و پایتخت پادشاهان ایران از سلسلۀ تیمور لنگ تا اولین پادشاهان دودمان صفوی بوده است که آن را شاه عباس بزرگ به اسپهان منتقل کرد (یادداشت ناشر). 22. [از کتاب معلوم نیست اسم فارسی این مقام چه بوده است؛ ممکن است منظور نگارنده همان طهماسب قلی بیگ، غلام خاصه باشد که مسئول کوچاندن ارامنه به اصفهان بود و نامش در تاریخ عالمآرا آمده است. ر.ک.: ترکمان، اسکندر بیگ، تاریخ عالمآراى عباسى، مصحح: ایرج افشار، تهران، امیرکبیر، 1382، ج2، ص 668]. 23. [در اشل لهستانی: Starosta]. 24. [در متن واژۀ Drohoman یعنی Dragoman آمده است که از واژۀ فارسی «ترجمان» سرچشمه میگیرد و در زمان قدیم به معنی مترجمان زبانهای شرقی به ویژه فارسی و ترکی به کار میرفت]. 25. در دربار ایران زبان ترکی بیشتر از فارسی کاربرد دارد (یادداشت کروسینسک). 26. پیش ترکان و ایرانیان دست چپ افتخار بیشتری دارد، برعکس رسم اروپایی (یادداشت کروسینسکی). 27. [این نکته عجیبی است، چون در زمان سفر موراتوویچ مهمترین وزیر ایران لقب اعتمادالدوله داشت و به خواجه حاتمبیگ اعتمادالدوله صافی اردوبادی معروف بود؛ ر.ک.: حقیقت، عبدالرفیع (رفیع)، وزیران ایرانی، کومش، تهران 1384، ص. 328؛ در چاپ نیسولووسکی نام وزیر Staaten Beg نوشته شده است که غلط است.] 28. [ناحیۀ استونی و لاتویای کنونی]. 29. با فرستادن قاصد خود راهب ژزویت آنتونیو پوسوینو (Antonio Possevino) (یادداشت ناشر). 30. [این اشارهای به جنگهای لهستان و مسکو در سالهای 1579-1582 میلادی است.] 31. [این اشارهای به جنگهای لهستان و مسکو در سالهای 1579-1582 میلادی است.] 32. [یعنی پادشاه لهستان] 33. [پادشاه سیگیسموند از شاهزادگان و پادشاهان سوئد بود و این داستان دربارۀ نبردی است که پس از انتخاب او برای منصب پادشاه، بین لشگر لهستان و طرفداران وی از یک طرف و آرشیدوک آتریشی و طرفدارانش از طرف دیگر، در سالهای 1587-1588 میلادی رخ داد]. 34. کلمنت هشتم (یادداشت ناشر). 35. [کشوری در رومانی امروزی؛ در متن اسمش به غلط «مولتان» Multan نوشته شده است؛ میهاییل معروف به «میهاییل پهلوانی» ملک ترانسیلوانیا، والاچیا و مولداویا بود]. 36. [در متن: Synan Basza]. 37. [بخشی از ترانسیلوانیا]. 38. [در اصل: از پشتم]. 39. [در اینجا یادداشتی از ناشر وجود دارد که میگوید منظور نویسنده اعتمادالدوله، یعنی همتای وزیر اعظم در عثمانی است، اما قبلاً گفتیم که در آن روزگار اعتمادالدولۀ ایران، حسین نام نداشت؛ بلکه نامش حاتمبیگ بود. ممکن است که موراتوویچ اسم وزیر را ناقص شنیده و برای همین آن را Hussein-Beg نوشته است اما قبلاً همان وزیر اولی را با اسم دیگری نوشته است.] 40. [میدانیم که شریک و رفیق شرلی در سمت سفارت، حسینعلی بیات نام داشت؛ پس یا این بخش داستان ساختگی و دروغ است یا منظور از فردی کوچکتر است که همراه سفیر یا سفیران بود. ر.ک. به: نوائی، عبدالحسین، روابط سیاسی و اقتصادی ایران در دورۀ صفویه، تهران 1387و ص 121-125 که دربارۀ سفرشان از ایران و اقامتشان در روسیه است؛ در همین باب: فلسفی، نصرالله، تاریخ روابط ایران و اروپا در دورۀ صفویه، قسمت اول، تهران، 1316، صص 22-25.] 41. [به این سخن میتوان همان ایرادی را وارد کرد که قبلاً دربارۀ نام پیرقلی بیان شده؛ زیرا سفیر ایرانی در مسکو اصلاً اذیت نشد و به برگشت مجبور نشد و پس از اقامتی کوتاه در روسیه با هم سفر خود را ادامه دادند. ر.ک. همانجا، همان صفحات.] 42. [به لهستانی: Szabla bułatowa که نام ویژۀ نوع مخصوصی از شمشیرهای پولادی شرقی است] 43. [یک مایل لهستانی در زمان کهن، حدود شش یا هفت کیلومتر بوده است] 44. [کل داستان مسیحی شدن شاه عباس اول ساختگی و دروغین به نظر میرسد و به طور عجیبی با داستانهای میسیونرهای مسیحی در ایران سازگار است. دربارۀ این داستان شگفتانگیز در جای دیگری در مقاله شرح کوتاهی داده شده و نیز علل احتمالی پیدایش آن نگاشته شده است.] 45. [منظور کلیسای کاتولیک است.] 46. این اعلامیه دینداری شاه عباس که از بطن مسیحی شاهزاده گرجی زاییده شده بود، با نامۀ پاپ کلمنت هشتم (cum Brevi Apostolico) که با کلماتMagna est virtutis, magna efficacitas (فضل عظیم است، توانایی عظیم است) آغاز و خطاب به این شاه در تاریخ 24 فوریه 1601 میلادی ارسال شده، بسیار سازگار است (یادداشت ناشر). 47. از تاریخهای فارسی دربارۀ زندگانی شاه عباس، یک نکته را دریافتم که وی پسر مذکور را به قتل رسانید و پس از او نوهاش شاه صفی نامی، فرزند پسر مذکور جانشینش شد. علت این مرگ فجیع پسر را سرکشی وی میدانند که میخواست علیه پدرش آغاز کند؛ به خاطر این که عباس گرایشهای مسیحی خود را ابزار میکرد، که چون غیر از آن چه این جا گفته شده است، پیک ایرانی حسین بیگ اول در وندیک و سپس در رُم پیش پاپ کلمنت هشتم، مأموریتی از سوی او داشت که در این باره سپوندانوس (Spondanus) در تاریخ کلیسا مینویسد: شاه عباس مذکور همیشه یک نفر از راهبان کارملیت را در اردوی خود داشت. در خراسان (Chorasan) هنگام بازگشت از لشکرکشی علیه مغولان هند که از آنها ولایت قندهار (Kandachar) را ربوده بود، درگذشت. نوهاش شاه صفی، به مسیحیان لطف داشت. دربارۀ فرزندش، شاه عباس (ثانی) میگویند که هنگام جان کندن به کوشش رافایل (Rafał) راهب میسیونر کاپوسین که پزشکش بود، مسیحی شده است که این موضوع را در تاریخم (یعنی در سفرنامه کروسینسکی) مطرح کردهام (یادداشت کروسینسکی). 48. [منظور نویسنده نوعی کفش بوده است که به زبان لهستانی به آن kurpie میگفتند.] 49. چون کفش ارزان و سادهای بود، احتمالاً غرض موراتوویچ تأکید بر بیتکلفی شاه عباس بود.] 50. [در اصل: «انجام کارهای سفارت»، اما معلوم است که منظور نویسنده اولین دیدار سفیر با شاه بود.] 51. اینجا احتمالاً منظور نگارنده شوخی بیمزهای است که خود او این را پنداشته و به شاه عباس نسبت داده است. 52. [به لهستانی: Podkomorzy] 53. [یعنی عتمادالدوله؟] 54. [اعتمادالدوله] 55. کنون رسم پذیرفتن سفیران در دربار ایران کلاً دیگر است، بهطوریکه در تاریخ انقلاب ایران [: نام اصلی کتاب کروسینسکی] نوشتم (یادداشت کروسینسکی). | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مراجع | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
9. منابع ترکمان، اسکندر بیگ، تاریخ عالمآراى عباسى، مصحح ایرج افشار، تهران، امیرکبیر، 1382. حقیقت، عبدالرفیع (رفیع)، وزیران ایرانی، تهران، کومش، 1386. دولتشاهی، علیرضا، لهستان و ایران، تهران، نشر بال، 1386. شرلى، آنتونى، سفرنامۀ برادران شرلى، ترجمۀ آوانس، مصحح على دهباشى، تهران، نگاه، 1387. فلسفی، نصرالله، تاریخ روابط ایران و اروپا در دورۀ صفویه، قسمت اول، چاپ تهران، ایران، 1316. نوایی، عبدالحسین، ایران و جهان؛ از مغول تا قاجاریه، تهران، هما، 1364. نوایی، عبدالحسین، روابط سیاسی و اقتصادی ایران در دورۀ صفویه، تهران، سمت، 1387. Dykcyonarz biograficzny powszechny, Warszawa 1851
Lelewel, Joachim, Polska, dzieje i rzeczy jej, Poznań 1858
Niesiołowski, Kazimierz, Otia Domestica, 1752
Relacya Sefera Muratowicza, obywatela warszawskiego od Zygmunta III krola Polski dla sprawowania rzeczy wysłanego do Persyi w roku 1602. Rzecz ze starego rękopisu wybrana y teraz dopiero do druku podana, Warszawa 1777
Siarczyński, Franciszek, Obraz wieku panowania Zygmunta III, Lwów 1828
Walaszek, Adam, Trzy relacje z polskich podróży na Wschód muzułmański w pierwszej połowie XVII wieku, Kraków 1980
| ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 3,887 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 1,517 |